داستان رخت ما و ورطه بی سرانجامی

در طی سالهایی که مدیریت کسب و کارهای مختلف را بر عهده داشته ­ام، به کرات کسانی از بین همکاران درخواست دریافت توصیه نامه و سایر مدارک مشابه برای مهاجرت به کشورهای دیگر را برای امضا پیش من آورده­اند.

ساختار سازمانهایی که در آنجا مسئولیت داشته ­ام غالبا اینگونه بوده و هست که جوانانی در بازه سنی 25 تا 30 سال و با تجربه اندک و تسلط پایین به زبان انگلیسی و مهارت فنی کم، جذب سازمان شده و پس از دو تا سه سال تبدیل به یک نیروی کار ارزش آفرین میگردند.

اوائل که سر پر شوری داشتم و عقل ناقصتری، سعی میکردم که حتما فرد درخواست دهنده را ببینیم تا شاید از صرافت مهاجرت بیافتد. راستش عمیقا باور داشتم که آدمیزاد اگر عرضه داشته باشد و اهل کار کردن و کمی دوراندیش باشد میتواند در همین ایران خودمان بسیار موفقتر از کشورهای مهاجرپذیر باشد. خوشبختانه فکر نمیکنم در هیچ موردی از این دست موفق نشدم که نظر طرف را تغییر بدهم.

با تجربه ­تر که شدم فهمیدم که بهتر است دست از تلاش برای تغییر نظر این حضرات بردارم و به غر زدن در هنگام امضای نامه و چند لیچار از راه دور بسنده کنم. امروز اما پس از نزدیک 15 سال سخت از کرده خود پشیمانم و این نوشتار اعترافی است بر آن اشتباه سالهای دور و نزدیک.


امروز و در ماههای پایانی سال 1397 اگر کسی درخواست توصیه ­نامه برای مهاجرت بکند، دیگر به او غر نخواهم زد و تلاشی برای منصرف کردن او نخواهم کرد. امروز در دل و در زبان برایش از صمیم قلب آرزوی موفقیت میکنم و هر چه از دستم بر بیاید خواهم کرد تا بتواند از این ورطه بی سرانجامی رخت خویش را بیرون بکشد و عذرخواه همه کسانی هستم که سالها در دل یا بر زبان به جهت تصمیم رفتنشان شماتتشان کردم و امیدوارم دیگر در عمر باطلم از این خبط و خطاها از من سر نزند.

واقعیت این است که آدمیزاد در روزگار حاضر باید بتواند با 8 ساعت کار شرافتمندانه در 5 روز هفته، از پس حداقل هزینه­ های درمان و تحصیل و خوراک و پوشاک و تفریحش بربیاید و با استفاده از زیر ساخت اعتبار بانکی، خودرویی و مسکنی را در شان خود فراهم کند و متاسفم که میبینم ما از این نقطه فرسنگها فاصله داریم! همه آنها هم که رفتند به دنبال همین حداقل رفتند و کک کسی هم نگزید.

امروز نه تنها این حداقل فراهم نیست بلکه روز به روز ارزش اندوخته ها و داراییهای همه ما همچون گلوله برفی مقابل آفتاب تحلیل میرود تا کسری بودجه دولت ناکارآمد اصلاح طلب یا اصولگرا تامین و کثافتکاریهای موسسات مالی لاپوشانی شود. اکثریت مردم ما دارند با سرعت شگفت انگیزی به زیر خط فقر میروند و کسی را باکی نیست از اینهمه سقوط!

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لَخت لَخت خویش

بگذریم، مجید حسینی را دوست دارم و این تکه از مصاحبه ­اش بود که این نوشتار را باعث شد.

۵ دیدگاه در “داستان رخت ما و ورطه بی سرانجامی

  1. «بعد از جنگ جهانی دوم آلمان که با خاک یکسان شده بود و به یک مخروبه تبدیل شده بود، به جز دانشمندان هسته‌ای این کشور، هیچ‌کس آلمان را ترک نکرد. این کشور در فاصله سال‌های ۱۹۴۵ که جنگ پایان یافت تا ۱۹۶۵، یعنی ۲۰ سال بعد از جنگ جهانی دوم به اقتصاد دوم جهان تبدیل می‌شود.»

    این بخشی از مصاحبه‌ی سریع‌القلم با یک رسانه بود که شما هم آن را احتمالا خوانده‌اید.

  2. سلام و وقت بخیر.

    من یادم هست که در مصاحبه با آقای شعبانعلی یا حتی در همین سایت خودتون می گفتید و می نوشتید که مشکل ایران نبود کار نیست بلکه نبود نیروی ماهر هست و اگر کسی مهارت داشته باشه قطعا می تونه در ایران موفق باشه. اون ویدیو کارواش را هیچ یادم نمیره. می خواستم بپرسم یعنی الان روی اون نظرتان هم نیستید و توصیه می کنید که باید مهاجرت کرد؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *