مردم ایران بیشتر طرفدار اصلاح طلبان هستند یا تمایلات اصولگرایانه دارند؟ آنها در انتخابات آینده به کدام جریان رأی خواهند داد؟ نگاه شان به مسأله فلسطین چیست؟ درباره ماندن یا رفتن بشار اسد چه فکر می کنند؟ چه دغدغه هایی درباره دولت آینده عراق دارند؟ یمنی ها چند پهپاد عربستان را ساقط کردند؟ افت یا افزایش محبوبیت حسن روحانی چقدر برایشان مهم است؟ تا چه اندازه برایشان مهم است که چه کسانی از کابینه دوازدهم حذف می شود و چه افرادی جایشان را خواهند گرفت؟ آمار بازدید کنندگان از نمایشگاه قرآن امسال، نسبت به سال قبل، بالا رفته یا پایین آمده است؟ تغییر و تحولات فراکسیون های مجلس شورای اسلامی چگونه است؟ و … ؟
بسیاری واقعاً فکر می کنند، این ها و نظایر این ها، دغدغه های مردم ایران هستند! نگاهی به سخنرانی ها، رسانه ها، نوشته ها و حتی دعواهایشان بیندازید! چنان در این دایره محدودی که خود ساخته اند دور می زنند که انگار در بیرون دایره فرضی شان، دنیایی و مردمانی وجود ندارد! مشکل اینجاست که اینان، صدا و رسانه دارند ولی دهها میلیون نفری که جنس دغدغه هایشان متفاوت است، یا بی صدا هستند یا اگر هم صدایی از ایشان بلند شود، گوش شنوایی منتظرشان نیست!
اما دغدغه اغلب مردم ایران چیست؟ زیاده گویی نمی کنم و کوتاه ترین پاسخ را می دهم: اکثر مردم ایران، فقط یک چیز می خواهند و آن، “زندگی عادی” است.
ایرانی ها نه مانند مردم آلمان دوران هیتلر، دچار خود برتر بینی نژادی اند و نه مانند متوهمان داعش، در اندیشه بسط ایدئولوژی خود بر جهان به ضرب و زور شمشیرند و نه همانند امثال ترامپ، داعیه قلدری جهانی دارند؛ آنها فقط یک چیز می خواهند و آن، زندگی عادی است، مانند میلیاردها انسان دیگر که در این جهان زندگی می کنند.
زندگی عادی یعنی زندگی ای که بخش عمده آن را شعار و شعارزدگی پر نکرده باشد. ایرانی ها از صبح علی الطلوع که پیچ رادیو را باز می کنند، تلویزیون هایشان را روشن می کنند، سراغ اینترنت که می روند، سایت و روزنامه و خبرگزاری که می خوانند، به در و دیوار که نگاه می کنند و … خود را در محاصره شعار و شعار و شعار می بینند. واقعاً یک ملت تا چه اندازه می تواند شعار زدگی را تحمل کند؟!
زندگی عادی یعنی این که با همه جهان دوست باشیم، هر روز برای خود دشمن جدیدی نتراشیم، کاری نکنیم که حتی شهروندان عادی جهان هم با شنیدن نام کشورمان، فکرهای نامربوط درباره ایرانی ها بکنند، جوری رفتار نکنیم که داشتن رابطه عادی با ما برای جهانیان غیرعادی باشد، کاری کنیم که نام ایران مترادف با فرهنگ و تمدن چند هزار ساله باشد نه مفاهیم عجیب و غریب.
زندگی عادی یعنی این که تاجر ایرانی بتواند مثل تاجر افغان و تاجیک و هندی و بنگلادشی در جهان امروز کار کند و برای کشورش سود بیاورد نه این که مدام پشتش بلرزد که چون من ایرانی ام، همه درها به رویم بسته است و مگر گناه من چیست؟!
زندگی عادی یعنی این که با روزی 8 ساعت و حتی با 10 ساعت کار، بتوان معیشتی متعارف داشت، مسکنی تهیه کرد، خورد و خوراکی در حد نیاز داشت، نگران بهداشت و درمان نبود، سالی یکی دو سفر داخلی و یک سفر خارجی کوتاه رفت و درباره آینده فرزندان، نگرانی نامتعارف نداشت.
زندگی عادی یعنی این که شب نخوابی و صبح بیدار شوی و ببینی ارزش پول توی جیبت، نصف شده است.
زندگی عادی یعنی این که هوایی که تنفس می کنی، پر از سرب نباشد، خودروی زیر پایت را سه برابر قیمت جهانی نخری، همه اش نگران نباشی میوه ای که می خوری، آیا سموم کشاورزی رویش مانده یا نه؟ حرفی که در دل داری را بدون هیچ گونه نگرانی در عرصه اجتماعی مطرح کنی، همه اش دنبال این نباشی که کدام کشور با چه شرایطی اقامت می دهد، انواع مواد مخدر در اطرافت پرسه نزند، نیاز نباشد مدام روی فرمان ماشینت قفل بزنی و تازه نگران هم باشی، بر در و دیوار آگهی فروش کلیه و قرنیه نبینی، زنان و دخترانی که از عصر به بعد کنار خیابان منتظر تاکسی اند، با انواع مزاحمت ها مواجه نشوند، اگر جمعی از شهروندان تغییر قانونی را بخواهند، بتوانند آن را از مجاری قانونی شفافی پیگیری کنند، مردم هر روز خبرهای نگران کننده درباره وضعیت جهانی کشورشان نشنوند، افسردگی، فراگیر نباشد و … .
این ها، هیچ کدام مطالبات عجیب و غریبی نیستند؛ مگر آن که عده ای زندگی عادی را غیرعادی بدانند! زندگی عادی نه با عزت در تضاد است و نه با منافع ملی و مگر این همه انسان که در کشورهای مختلف جهان، زندگی عادی دارند و بدون استرس های ملی زندگی می کنند، عزت ندارند و به فکر منافع شان نیستند؟! زندگی عادی، حق مسلم ماست و اگر هم روزی، بیگانه ای بخواهد به خاک مان تعرض کند، با او خواهیم جنگید؛ جنگ دائمی، اما عادی نیست!
مردم ایران، زندگی عادی می خواهند، زندگی عادی.
پانوشت:
بنا نداشتم در این زمانه (به قول محمد علی بهمنی) پر های و هوی لال پرست که پر شده است از کلاغان قیل و قال پرست، چیزی بنویسم اما این نوشته از جعفر محمدی مدیر سایت عصر ایران را واقعا دوست داشتم و دریغم آمد از اینکه تعداد بیشتری آنرا نبینند. هر چه میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسم که عصر ایران وزین ترین سایت تحلیلی – خبری حال حاضر کشور ماست.
یاد مطلبی افتادم که مدتها در توئیتر من «پین» بود:
مهمترین وظیفۀ هر حکومتی چیست؟ «فراهم کردن زندگی عادی برای مردمش». یعنی یک انسان بتواند به قدری مهارت بیاموزد که در بیست سالگی وارد بازار کار شود، در بیست و پنج سالگی توانایی تشکیل خانواده را داشتهباشد و پس از آن بتواند از خدمات دولتی بهرهمند شود.
سلام، باید به نویسنده ی محترم گفت: باور کنید مردم دیگه خودشون هم یادشون رفته چی میخوان. یه چیزی تعیرف میکنم تاییدش کنید. انتخابات ریاست جمهوری رفته بودم رای بدم. زمان امتحانات دانشگاه بود و از اونجائیکه من موقع درس خوندن دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم، نمیتونستم تصمیم بگیرم به کدوم رای بدم. رای ام آقای قالیباف بود. چون میدونستم اکتیو و کاری و به روز و کاربلده. وگرنه در سایر فاکتورها عین هم بودن. ولی ایشون انصراف داد. بعد دیگه نمی تونستم تصمیم بگیرم. از طرفی هم حتما میخواستم رای بدم. و نمیخواستم هم برگه رای رو سفید بندازم. خلاصه تصمیم گرفتم اسم آقای روحانی رو بنویسم. رفتم یه مدرسه رای بدم. تو صف با اونایی که در صف بودن صحبت می کردم. صف هم انقد کند حرکت میکرد که اعصابم خرد شده بود. بقیه هم خسته شده بودن. من گفتم مگه یه رای نوشتن چقدر زمان میبره که صف حرکت نمیکنه؟ یکی می گفت چون برای استعلام کد ملی افراد باید به سیستم وصل شن و تعداد رای دهندگان زیاده، کند پیش میره. همونجا خودم و خیلی ها انتقاد کردن که خب باید تمهیداتی می اندیشیدن تا الان به مشکل نخورن. منم یه شایعه درست کردم که اصلا شاید این راه ننداختن رای دهندگان بخاطر اینه که صف ها طولانی بشه و بیان فیلمبرداری کنن و شعار بدن مردم ایران همگی رای دادن و فلان. من این حرف رو الکی گفتم. دیدم یه عده گفتن آره راست میگیا. ناگفته نمونه من که نوبتم شد، شاید باورتون نشه، سی ثانیه استعلام کد ملی طول کشید، برگه رای رو که بهم دادن، ده ثانیه اسم کاندیداها رو نوشتم، با دستگاه رای گیری الکترونیکی هم کد چند تا کاندیدای شورا رو وارد کردم و سریع اومدم بیرون. ولی بقیه مردم تازه وقتی وارد سالن رای گیری می شدن شروع به گپ زدن و مشورت کردن می کردن و کلی وقت همه رو تلف میکردن، برای همین صف کند حرکت می کرد. پس همونطور که می بینید: از ماست که بر ماست … قبل از رای دادن تقریبا خیلی ها گفتن ما به روحانی رای میدیم. من گفتم رای من آقای قالیباف بود. ولی دوست ندارم به روحانی رای بدم. چون کسی که معاون اولش میاد از قاچاق لباس توسط دختر وزیر دفاع میکنه، رای نیاره بهتره. بعد یکی از اونایی که رای اش روحانی بود گفت اووووووووو حالا یه دزدی کوچیک هم کردن دیگه. چی شد حالا مگه؟ بعد به این نتیجه رسیدم که این مردم هر چی سرشون میاد حقشونه. شمایی که بخاطر اینکه کاندیدای مورد نظرتون رای بیاره میای از دزدی شون دفاع میکنی، حقت همین اوضاعه. و البته آفرین به اون سیستمی که چنین مردمی رو تربیت کرده و اونها رو همونجور که میخواست بار آورد، تا جایی که از دزدی های ایشان دفاع میکنن! شمایی که از دزدی دفاع میکنی، دیگه حق نداری فردا از نابسامانی ها و دزدی ها و اختلاس ها و کمبود ها و ناکارآمدی ها گله کنی. پس همونطور که می بینید، مردم خودشون هم یادشون رفته چی میخوان. اصلا این اوضاع، نتیجه ی مطالبات خود همین مردمه. چرا مردم در بیان مطالبات شون، اصلیات رو مدّ نظر قرار نمیدن؟ و برای تحقق اش مصرانه تلاش نمیکن؟ چرا مطالبات مردم خلاصه شده در کنسرت و استادیوم و آزادی های نامتعارف و حجاب غیراجباری؟ آره خب. ولی به نظر من مخ خود مردم زنگ زده. چون بجای مطالبات اصلی که همینهایی هست که شما در مقاله تون گفتید، میزنن جاده خاکی و مطالبات چرندی که خودش باعث مشکلات و ناامنیه رو فریاد میزنن. مثلا کنسرت، ورود به ورزشگاه، حجاب غیراجباری. خب واقعا اونی که ورزشگاه رفتن رو مطالبه میکنه، عقل داره؟ شما نمیدونید ورزشگاه چقدر محیط بی فرهنگی هست؟ بعد میاید مقاله ی ایشون رو که گفته خانم ها اگر در خیابان هستن میخوان امنیت داشته باشن، تحسین می کنید؟ بالاخره تکیلف خودتون رو مشخص کنید. شماها خودتون دارید بازیچه ی یه عده میشید و مطالبات چیپ و نازل دارید. خب اونها هم معلومه زندگی عادی رو از شما سلب میکنن. تا وارد این بازی ها بشید. شاید بگید مطالبات اصلی مون رو نمیشنون. از قبیل کار، ارزانی، رفاه. میگید نمیشنون؟ درست. ولی چرا نشنیدن اونها باید باعث بشه شما به جاده خاکی بزنید؟! شما اصلیات رو مطالبه کنید، و مصرانه برای تحقق اش تلاش کنید، ان شاءالله میشه.
همه مردم ایران فقط یک چیز می خواهند…”امنیت”
همه دردهایی که گفتید به نظر من از بی فرهنگی است که در طول تاریخ این فرهنگ عرض آن کم و زیاد میشود و در مقطعی مانند شرایط فعلی به صفر میرسد . درجه بزرگی فرهنگ همان بس که بقول اکثر اساتید بازاریابی و استاد مسلم ” فلیپ کاتلر” : اگر میخواهد برای نفوذ محصول یا خدمات خود وارد بازار شوید میبایست ابتدا فرهنگ آن جامعه را بشناسید. و دوست همدرد من جناب تقوی از آنجایی که همیشه دوست داشتم برای حل مسئله بجای پرداختن به عوارض و معلول ها به ریشه ها که علت اصلی هر پدیده ای است نظرم اینستکه فرهنگ هر جامعه متشکل از قوانین مدون ( اعم از عرفیات و قانون که برای آن جامعه مورد پذیرش است) که مانند تعریف سیستم دارای فرایند و کنترل و بازخورد باشد بوجود می آید خوب سوال اینجاست آیا قوانین مدون فعلی فرآیندی روشن و بدون ابهام و تفسیر که نشان دهنده ملتی به نام ایران و ایرانی و معرف آن است؟؟ آیا کنترلی پیشگیرانه و نظارتی که در یک سیستم تعریف شود مانند یک دوربین مدار بسته که نتوان هر فعلی را در آن مکان و موقیت عام انجام داد و جود دارد؟ آیا بازخودی که در انتهای زنجیره مخاطب مجبور به پاسخگویی و مسئولیت پذیری باشد وجود دارد ؟
برای همین است که ۲۵۰۰ سال پیش در ایران دوران کوروش کبیر مردم ایران سالم تر از شرایط کنونی زندگی میکرده اند!! هر گاه این شرایط احیاء شود و فرهنگ سازی بجای تعریف سیستمی توسط شخص قائم به ذات و تفکر ارائه نشود و به بیراهه رود و بازار مکاره ای مانند شرایط فعلی نداشته باشیم مطمئن باشید همین آش و همین کاسه خواهد بود.
و نکته ای که به آن عقیده دارم اینست که هیچ کجای دنیا تاکنون دیده نشده که مردمان یک کشور بصورت خودجوش به درجه بالایی از فرهنگ رسیده باشد زیرا نقش حاکمان و رهبری آنها در یک متد سیستمی که حاکم هم در آن تعریف شود بسیار پررنگ است و طبق مطالعات انجام شده پیشرفت اروپا از سال ۱۹۶۰ به بعد زمانی رو به پیشرفت گذاشت که خودشان به این نتیجه رسیدند که فرد نمیتواند نجات دهنده یک ملت باشد و فرایند سیستمی را جایگزین آن کردند که تبلور آنرا در کشورهایی مثل آلمان کره آمریکا و غیره که راس حکومت با هر داستانی در صورت انحراف از چارچوب های سیستمی از عرصه به زیر کشیده شده و یا برعکس برای چند دوره حفظ و ترغیب میشود. یا حق