قتل فجیع جمال خاشقچی به دست عوامل حکومت سعودی، تبدیل به یکی از نقاط عطف فکری من شد. مستقل از چرایی و چگونگی ماجرا فهمیدم که اینکه در هر ماجرایی میگویند باید منتظر ماند و قضاوت تاریخ را دید یک حرف چرند و بی مایه است که صرفا اختراع شده تا دامن گناهکاران را از دست کسانی که نقدا دنبال حق و حقیقت هستند نجات بدهد.
صورت مساله این بود که حکومت سعودی به هر دلیلی به این نتیجه رسیده بود که جمال خاشقچی برای امنیت ملی آن کشور مضر است و پس از اینکه تهدیداتش برای ساکت کردن طرف کارساز نشده بود رسما او را خفت، در اسید حل و روانه چاه فاضلاب کرده بود.
وقتی دیدم که در روز روشن و زیر پوشش دوربینهای مدار بسته و در حضور اینهمه شاهد زنده ماجرایی به این وضوح و با اینهمه شواهد، ادله و مدارک را میتوان تبدیل به موضوعی قابل مناقشه کرد و هزار و یک ان قلت برای آن آورد فهمیدم که قضاوت تاریخ کشکی بیش نیست. هنوز بخار اسیدی جنازه آن مرحوم در هوا است و دهها روایت از ماجرا وجود دارد که معلوم نیست چند سال بعد کدامشان بر بقیه غلبه کرده و بتوان به آن تاریخ گفت که ما بتوانیم بر آن اساس قضاوت کنیم! معلوم است که این قضاوت هر چه که باشد ارزشی ندارد.
وقتی امروز که با دوربینهای مدار بسته و اینترنت پرسرعت و گوشیهای هوشمند و ردپای دیجیتال میتوان همه چیز را ثبت و ضبط کرد، اینچنین همه چیز قابلیت وارونه سازی و به خورد خلق دادن دارد، واقعا چگونه میتوان به روایات تاریخی که برایمان گفته اند اعتماد کرد؟ به نظر میاید که همه چیز ثبت و ضبط میشود و چیزی قابل پنهان کردن نیست، اما هنوز هم متدهایی که 70 سال پیش جورج اورول در کتاب 1984 به تصویر کشیده قابل اجراست و هر روز پیش چشم ما تاریخ از نو بازنویسی میشود.
راستش را بخواهید اوضاع قضاوت افکار عمومی هم خیلی بهتر از اوضاع قضاوت تاریخ نیست. این روزها اینقدر کانالهای اطلاع رسانی زیاد و سرعت گردش اخبار بالا رفته است که حکومتها به سهولت میتوانند افکار عمومی را به تسخیر خود درآورند و سیاه را به جای سفید و روز را به جای شب قالب کنند. جوامع خیلی سریع دوقطبی میشوند و ارتش سربازان دیجیتال به جان هم میافتند و چیزی که این وسط فراموش میشود همان حقیقت و هویت موضوع است. همینجاست که جورج اورول میگوید: جنگ صلح است، آزادی بردگی است، نادانی توانایی است.
غمگینم و سرخورده از این چرخه جهالت و بدبختی که هر لحظه یکدیگر را قویتر از قبل میافرینند. از اینکه پایش که بیافتد میبینی نزدیکترین و همفکرترینها هم میتوانند سر یک پیچ حقیقت واضحی را نبینند و تو هر روز باید سر در گریبانتر بشوی و حقیقت هر روز در گذر تاریخ کمرنگتر و کمرنگتر میشود.
خیلى خوب ، درست