کلاس اول راهنمایی که بودم (کلاس ششم امروز) مادر یک دوقلوی کاملا همسان به نامهای سعید و فرید از مادرم خواسته بود که من به بچه هایش در درس ریاضی کمک کنم،حالا بماند که روی چه حسابی فکر کرده بود که من قادر به کمک هستم.
باری، چندین جلسه من با این دو برادر سر و کله ای زدم و در روز آخر قبل از خروج از منزلشان، صد تومان پول و یک جفت جوراب حوله ای سفید به من داده شد.
تا آنجا که خاطرم هست، این نخستین باری بود که پول درآوردم. از آن به بعد تا امروز که ۳۰ سال از آن روزها گذشته، دست به کارهایی زده ام که این روزها وقتی برای کسی تعریف میکنم، کاملا غیر قابل باور به نظر میاید.
بگذریم از اینکه در گفتگویی یکی از دوستانم میگفت، که این روزها ادعای کودکیهای عجیب و غریب و کارهای سخت تبدیل به یک مد شده و نوعی کردیت محسوب میشود. اگر چه این نازنین طناز، به شوخی میگفت تا آنجا که به خاطر دارد در پارکی که او در آن گل میفروخته هیچیک از مدعیان امروزی را نمیدیده است.
آخرین بار برای همکار جوانی که به تازگی به یکی از پروژه های ما اضافه شده تعریف میکردم که تجربه چه کارهایی را در دوران کودکی دارم و او باور نمیکرد. به قول خودش در مخش فرو نمیرفت که این آدمی که الان میبیند، روزی در یک ساندویچ فروشی کثیف شاگردی میکرده و یا کنار خیابان بلال و یا بستنی قیفی میفروخته است. شاگرد چاپخانه بوده و یا فروشنده یک کتابفروشی قدیمی.
تا چند سال پیش گمان میکردم که نیازمندی مالی انگیزه و موتور محرکم برای اینهمه کارهای عجیب و غریبی که از کودکی تا حالا کرده ام بوده است. این روزها اما به نظر میرسد که موضوع چیز دیگری بوده است.
خاطرم هست که در کلاس دوم راهنمایی از یکی از دوستانم عکسهای خوانندگان لس آنجلسی را به ۱۰ تومان میخریدم و به بیست تومان به سایرین میفروختم. در واقع آن روزها اگر با این عکسها در مدرسه گیر میافتادی حسابت با کرام الکاتبین بود و دوست تامین کننده من جراتش را نداشت که دست به چنین ریسکی بزند. در نتیجه من از او میخریدم و در مدرسه به قیمت بالاتر میفروختم و این شده بود ارزش افزوده من. (این عکس داریوش عکس مورد علاقه من در آن روزها بود چون فروش بیشتری داشت)
این روزها اما به این نتیجه رسیده ام که بعضی آدمها بی قرار به دنیا میآیند. مهم نیست که وضع مالیشان خوب باشد و یا بد. به پولی که برایش کار میکنند نیاز داشته باشند و یا خیر. برایشان جالب است که خودشان پول دربیاورند و چیزهای مختلف را به هم بچسبانند و از آن چیز بهتری بسازند.
آنکه من را به این نتیجه رساند دخترم الیانا است. الیانا سیزده سال دارد و امسال در دومین تجربه کاریش با ۲ تا از دوستان دیگرش با هم یک کانال تلگرام راه انداخته اند و اکسسوریهای مورد علاقه تین ایجها را میفروشند. جالب اینکه اجناسی که دارند میفروشند را هم موجود نداشته و فقط سفارش میگیرند تا بعدا تحویل بدهند. خیلی هم در کارشان جدی هستند! در این حد که در حال قانع کردن من برای سفر به دوبی برای خرید اجناس مورد نیازشان هستند!
اولین تجربه او دو سال پیش بود که دستبندهایی با کشهای پلاستیکی میساخت و به صغیر و کبیر میفروخت! آن روزها اینستاگرام و تلگرام نداشت و صاف میآمد در دفتر من مستقر میشد و به همه همکاران نفری چند تا دستبند میفروخت و میرفت. عصرها هم در محوطه ساختمان بازاریابی میکرد، در حدی که مجبور شدم برایش کارت ویزیت درست کنم. بعدتر هم با هم معامله ای کردیم که تا ۱۸ سالگی هر چقدر پول در بیاورد، همان مقدار از من جایزه نقدی بگیرد.
این روزها خوب که به او نگاه میکنم، ورژن بهتری از خودم را میبینم و بیش از همیشه مطمئنم که خیلی چیزها با ژنتیک منتقل میشود و دنیا هر چه بیشتر در مسیر تکامل آهسته و پیوسته خود قرار دارد.
کتاب سرگذشت پنجاه کنشگر بزرگ اقتصادی ایران، سرگذشت فعالان بزرگ اقتصاد ایران در ۱۰۰ سال اخیر را روایت میکند و یکی از نکات مشترکی که بین همه آنها دیده میشود، این است که از کودکی پرتلاش و بی قرار بوده اند. از خیامی ها گرفته تا عمید حضور و گرامی و غیره.
پانوشت: اگر دوست دارید سه تا نوجوان را در مسیر یادگیری حمایت کنید، عضو کانالشان بشوید(https://t.me/EHYACCESORIES). گاهی نکات آموزنده ای هم برای فهم نسل جدید دستگیرتان میشود.
جناب مهندس تقوی
Money maker personality ها همیشه جهان را رو به جلو بردند و خواهند برد.
لذت بردم از شما و این پست
کار دختر شما بسیار قابل تحسین است اما احسنت به شما که فضایی را ایجاد کرده اید که اینچنین تفکر سازنده ای در آن رشد کند و به فکر ارزش آفرینی باشد. امیدوارم که الیانا تجربه های بد و شکست رو در همین سن تجربه کنه چون خودتان می دانید که هزینه این ها به مراتب در سن های بالا بسیار بیشتر و سنگین تر است. هر چند که با مشورت های مشاوری مثل شما بعید میدونم زیاد دچار مشکل بشه. پدر من وقتی به من راه حل میداد هم می گفت: اگر الان کس دیگه ای بود بابت همین مشاوره باید پول هم میدادی
جناب تقوی من برعکس شما تقریباً هیچ تجربهی از پول درآوردن در دوران کودکی و نوجوانی ندارم و بیشتر چیزی که از آن دوران یادم میآید این است که یک آدم منزوی و درسخوان بودم.
نمیدانم ولی براساس آن چیزی که تا امروز دیدم بعضی آدمها واقعاً برای پول درآوردن و مذاکره و خرید و فروش ساخته شدهاند و بعضی دیگر به هیچ عنوان. حتی از آن فضا متنفر هستند.
شاید مثال وزنیاک و جابز خیلی جالب باشد.
وزنیاک مظهر کسی بود که عاشق ساختن و مهندسی بود ولی جابز دنبال بازاریابی از محصولات و پول درآوردن از آنها میگشت.
وزنیاک اعتقاد داشت اصلاً نباید دروغ گفت ولی جابز حتی به خود وزنیاک هم احتمالاً دروغ میگفت. (سرماجرای پول گرفتن از آتاری)
شاید بخشی از دنیای خرید و فروش و معامله و مذاکره همین دروغکهای کوچک باشد که امثال وزنیاک از آن متنفر بودند.
ولی واقعیت تلخ (یا شیرین) این است که بخش بزرگی از دستاوردهای دنیا را به قول حمید طهماسبی Money maker personalityها میسازند.
چه پست دوست داشتنی ای بود این پست، آقای تقوی عزیز.
از عکس «داریوش» نازنین گرفته، تا معرفی فعالیت های دوست داشتنی دخترِ نازتون.
من هم الان عضو کانال تلگرامشون شدم که ازشون بیاموزم. شاید هم گاهی چیزی سفارش دادم. 🙂
برای الیانا جان و دوستهای خوبش و فعالیتهای قشنگشون، آرزوی موقیت های بیشتر دارم.
شهرزاد
با سلام،
از خوندن این نوشته خیلی خوشم اومد سوالی که می خواهم بپرسم اصلا و ابدا به معنای نفی ژنتیک نیست که خودم اعتفاد به ژنتیک خیلی دارم
اما سوال من اینه که شاید سهمی از این رفتار ناشی از محیط و تقلید و یا توصیه های غیرمستقیم و یا تشویق ها باشد (البته سهمی از آن)
با تشکر
این پست شما مرا به یاد همان کارهای عجیب و غریب انداخت که در کودکی کرده ایم. من هم از همان آدمهای بیقرار بودم و مثلا در کودکی و نوجوانی و یا حتی چند سال پیش عاشق داشتن یک سوپرمارکت بودم ما سه خواهر بودیم که در آن زمان چون نمی توانستیم کاری کنیم با پول توجیبی هایمان سرمایه گزاری می کردیم آن را به برادرم می دادیم و او هم کارهایی شبیه کارهای شما انجام می داد و البته هزارجور ریسک هم می کردیم و تا برادرم از سر کار بر می گشت دلمان هزار راه می رفت لزوما به این پول نیازی نداشتیم همانطور که شما هم اشاره کردید، اما خوب محیطی که در آن پرورش پیدا می کنی مهم هست من پدرم معلم بودند و آدمی با ریسک بسیار پایین که اهل هیچ گونه معامله ای نبودند و کم کم این خصلت در ما خاموش شد و برای مدتی من هم به سمت معلمی کشیده شدم البته هر از چندگاهی که یاد ایام قدیم می کنم جرقه هایی در ذهنم زده می شود وحتی کارهایی هم می کنم اما همیشه از اینکه نتوانسته ام پاسخی به آن بیقراری ام بدهم همچنان حسرتی را در وجودم دارم و تا کسی را می بینم که اینگونه فعالیت هایی می کند حس خوبی پیدا می کنم و سعی می کنم از آن حمایت کنم و یا ایده بدهم. برای دختر شما هم آرزوی موفقیت دارم و باید بگویم خانم ها واقعا در کارشان جدی تر هستند.
دمشون گرم واقعن. من معمولن متن های شما رو برای خواهرزاده هام می فرستم. اینم از اونایی که بود فرستادم.
حتمن هم به خانم الیانا سفارش میدم. نه به خاطر شما و توصیه تون، فقط به خاطر خودشون، کار خلاقشون و اینکه قیمتها رو صوتی می گن که خیلی بامزه حرف می زنن و درست عین خواهرزاده هام هستن :). کارهاشون هم خیلی قشنگه.
سلام آقای تقوی عزیز
خاطره دلنشینی بود ،مرا به دوران کودکی برد ، وقتی که انجیل فروشی می کردم و زولیبا فروشی کردم و بعد ها که اولین روز گواهینامه گرفتم دزدکی ماشین پدر را از خانه بیرون آوردم ، و مسافر تهران زدم و هنگام ورود به اولین عوارضی تهران پلیس مرا متوقف کرد و با تعجب از اینکه هنوز یک روز از تاریخ گواهینامه نگذشته ،وارد پایتخت شده بودم .ای حال نسل جدید کمتر وارد این مرزها شده و بیزاری از همه چیز برایشان مد روز شده صبر و طاقت فعلی است که گم کرده و در عوض آن هنر لایک کردن را مثل هنر بی حوصلی گی شان خوب بلد هستند .