همواره معتقد بوده ام که نخستین گام در اصلاح امور جامعه ایران کنونی، نگاه به درون و نقد رفتارها و باورهای غلط و خانمان براندازی است که در عمق جان همه ما نهادینه شده است. به همین جهت است که شدیدا با تعارفات جاری در سطح رسانه ها و تعابیری چون مردم قهرمان، خونگرم، مهمان نواز، باهوش، نجیب و هزارویک هندوانه دیگری که به قصد تحمیق مردم به سمتشان حواله داده میشود مخالفم.
همه ما به خوبی میدانیم که دروغگویی، بی اعتمادی، عدم احترام به قانون در هر سطحی، بی احترامی به حریم شخصی افراد، هرزه نگاهی و فرصت طلبی و دهها صفت مذموم دیگر، چگونه تبدیل به المانهای هویتی ما شده اند.
در این میان، به مدد شبکه های اجتماعی، هر از گاهی رفتارهای غلط خودمان را به نقد مینشینیم و سری به تاسف تکان میدهیم و ده متر آنطرفتر، خودمان مرتکب همان رفتار غلط میشویم. در واقع انگار که کسر قابل توجهی از مردم ایران چنان مسخ شده اند که علیرغم درک نادرستی برخی رفتارها باز هم قادر به تصحیح خود و جامعه نیستند.
ویدیوی جوانکی سیب زمینی فروشی که سعی در فروختن خاک به همراه سیب زمینی دارد و یا تصاویر مردمی که در حال غارت بار کامیون چپ شده هستند و دهها ناهنجاری آزار دهنده دیگر عملا برداشتی ناقص از شرح حال کنونی مردم ماست.
همان کسانی که با تاسف بر سرنوشت نژاد آریایی این ویدیوها و محتواهایی نظیر آنرا به اشتراک میگذارند فردای آن روز همان کار را به شکل دیگری در زندگی خود تکرار میکنند. چه فرق است بین کاسبی که سعی در فروش خاک به همراه سیب زمینی دارد و کارمند شیک و یقه سفیدی که هزینه تاکسی شخصی خود را در هزینه های کاری خود گزارش میکند و یا مسئول عالی رتبه ای که از امکانات دولت به نفع شخص خودش استفاده میکند. همه اینها یک معنی دارند فقط سیب زمینی فروش بخت برگشته ابزار دزدی اش به سهولت قابل کشف است و باقی نه!!! خاک ریختن فروشنده به کیسه سیب زمینی همه ما را بر آشفته است حال آنکه سالهاست خودروسازان وطنی بدتر از آن در حق ما میکنند و ما به آن عادت کرده ایم. بانکها و موسسات اعتباری فقط مانده که هفت تیر بر کمر ببندند و راهزنی کنند از جیب مردم و کسی را باکی نیست.
در این میان سوال اساسی این است که آیا باید اول آدمها اصلاح بشوند تا جامعه سالمی شکل بگیرد یا اینکه حداقلی از سلامت در جامعه مورد نیاز است تا انسانها بتوانند در مسیر انسانیت پیشرفت کنند؟
واقعیت این است که موجود انسانی تنها موجودی است که اول هستی پیدا میکند و بعدا ماهیت انسانی به خود میگیرد و پس از تولد برای تبدیل شدن به آنچه آنرا انسان مینامیم (واجد عقل، احساس، وجدان و قادر به زندگی شرافتمند اجتماعی) نیازمند محیط مناسب و تربیت و نگهداری وسواس گونه است. سایر موجودات مانند سگ و گربه و یا سایر حیوانات، از ابتدا دارای ماهیت بوده و سپس با مجموعه ای از غرایز و به همان صورت زاده میشوند و تنها واجد رشد فیزیکی و تکمیل غرایز هستند. به بیان دیگر سگ و گربه و موش همین که به دنیا بیایند و در شرایط عادی حیات خود قرار بگیرند تا پایان همان ماهیت را داشته و قادر به بقا خواهند بود. این تنها انسان است که باید پس از تولد ماهیت انسانی خود را خلق کند والا موجودی بلاتکلیف خواهد بود که هرگز رنگ رشد و انسانیت را نخواهد دید. نکته مهم این است که انسان برای خلق ماهیت انسانی خود به محیط رشد مناسب که همان جامعه باشد نیازمند است تا بتواند خالق خود باشد.
حالا اینکه محیط رشد ما جامعه ای باشد که در آن تبعیض و بی قانونی نهادینه شده، دزدی و دروغگویی سکه رایج بازار روزمره گردیده، بوی عفونت ریا و فریب همه جا را فرا گرفته و مردم آن جامعه نه با 8 ساعت کار که با 18 ساعت کار قانونی هم نتوانند حداقلی از زندگی شرافتمندانه را برای خود فراهم کنند واقعا چه جایی برای انسانیت و درستکاری باقی خواهد ماند؟ آیا نه این خواهد شد که موجود انسانی تولد یافته به محض کسب توانایی تشخیص خوب و بد، خود را در محیط رشدی خواهد یافت که شرایط نامطلوبی دارد و درسهای غلطی به او میدهد و او به ناچار از مسیر انسانیت خارج میشود؟
آیا نباید ببینیم که چه میزانی از ناامنی و تبعیض و نادرستی در جامعه تزریق شده که وسعت دید آدمها اینهمه کوتاه شده است؟ خیلی آسان است که با شکم سیر و حساب بانکی سرشار به قضاوت کسانی بنشینیم که خودمان از مسیر انسانیت خارجشان کرده ایم.
اینکه ما دائما رفتارهای فردی و اجتماعی خود را با رفتارهای فردی و اجتماعی جوامعی مانند ژاپن، سوییس کانادا و امثالهم مقایسه کنیم و دائما تاسف بخوریم در واقع عدم درک صحیح صورت مساله است. آن موجود انسانی که در این کشورها تولد یافته از بهترین زیر ساخت اجتماعی برای رشد انسانیت و درستی در نهاد خود بهره دارد و علاوه بر آن تار و پود قانون و فرهنگ چنان در این کشورها قدرتمند است که حتی اگر کسی بخواهد به مسیر ناصوابی برود عملا بسیار زود از جامعه جدا میگردد.
حرف نهایی این است که درست است که برای اصلاح امور باید به نقد خودمان پرداخته و از خودمان شروع کنیم اما حقیقت این است که محیط رشد ما نیز باید واجد حداقلی از سلامت و زیر ساخت قانونی باشد تا با گذر یکی دو نسل اوضاع به نسبت بهتر شود.
این نوشتار طولانی شد اما شاید ختم آن بدون مرور این حکایت معنی را ناقص بگذارد. آورده اند که در سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. وى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند.
میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
با درود فراوان و سپاس به خاطر متن و محتوای بسیار مفید شما راستش خیلی تصادفی به سایت شما برخوردم و تصویر شما و مهندس شعبانعلی عزیز من را به یاد یک فایل صوتی انداخت که در مورد کمبود نیروی کار ماهر و کار امد در سطح کسب و کار داشتید و به تمام دوستان هم توصیه می کنم این فایل صوتی را گوش بدهند باز متشکرم
درود و خدا قوت
بازی، قمار، سرمایه گذاری و شرایط امروز
بازی، قمار، سرمایه گذاری و شرایط امروز – لازم نیست دیگر برای قمار به قهوه خانه ها و زیر زمین ها بروید، طمع بازی همین جا جاریست. قمار خانه ها بسته اند اما به لطف تکنولوژی نمودی دیگر پیدا کرده اند. اما این بازی و بازیگرانش، قمار باختن را در پیش گرفته اند، برنده های بازنده و بازنده های محکوم.
درود و خدا قوت
بازی، قمار، سرمایه گذاری و شرایط امروز – http://mbahman.ir/3981
لازم نیست دیگر برای قمار به قهوه خانه ها و زیر زمین ها بروید، طمع بازی همین جا جاریست. قمار خانه ها بسته اند اما به لطف تکنولوژی نمودی دیگر پیدا کرده اند. اما این بازی و بازیگرانش، قمار باختن را در پیش گرفته اند، برنده های بازنده و بازنده های محکوم.