فلسفه آربینجر در کالیفرنیکیشن

در فلسفه آربینجر یاد میگیریم که مهمترین رکن این است که به حس خود خیانت نکنیم. در واقع پایه اصلی کار این است که انسانها با توجه به تجربیات شخصی خود میتوانند تشخیص بدهند که در موقعیتهای مختلف دیگران چه خواسته­ ها و نیازمندیهایی دارند و حس کنیم که در مقابل آنها چه رفتاری باید از خود نشان بدهیم. این ظرفیت انسانی در واقع عمیقترین حس انسان است که درست و غلط را در مواجهه با دیگران به او نشان میدهد.

هنگامی که این حس عمیق انسانی به ما میگوید که در مواجهه با کسی انجام دادن چیزی درست و یا غلط است و ما بر خلاف آن حس عمل میکنیم در واقع داریم به آن حس عمیق انسانی خودمان خیانت میکنیم. وقتی به خودمان خیانت کنیم، به دنبال توجیهی برای این خیانت خواهیم گشت. به دنبال داستانی برای روایت خواهیم گشت که کار غلط ما در آن روایت درست به نظر برسد و یا حداقل تقصیر غلط بودنش به گردن ما نیافتاد.

عمدتا کاری که ما میکنیم این است که تقصیرات را گردن دیگران میاندازیم و خودمان را مبرا میکنیم. در واقع ما مسئولیت کار غلطی را که داریم انجام میدهیم به گردن دیگران میاندازیم. عمل اتهام­ زنی به دیگران در قالب احساسات منفی نظیر افسوس خوردن، ترس، خشم، رنجش، گستاخی و تکبر، آزردگی خاطر و بی قراری و ناشادی و امثالهم در ما خود را نشان میدهد. حالا اینجا یک سوال مطرح است و آن اینکه اگر آن حس عمیق انسانی ما راهی را به ما نشان داد که بر خلاف عرف و اخلاق و تعهد بود چه باید کرد؟

کالیفرنکیشن یک سریال تلویزیونی است که از سال 2007 به مدت 7 سال توسط Showtime ساخته و پخش شده است. داستان بر مبنای یک نویسنده با استعداد به نام هنک مودی است که به دلیل دنبال کردن حس لحظه­ای خود و در لحظه زندگی کردن دچار ماجراهای دردسر سازی میشود. این نوع تفکر و زندگی باعث شده است که هنک از دوست دختر و دختر نوجوانش جدا شده و نتواند در کنار آنها زندگی کند.

او از چشم اجتماع یک آدم بی مسئولیت، شریک عاطفی خائن و پدری بی مبالات است که حتی به ناروا متهم به تجاوز جنسی به یک نوجوان هم میشود اما در هیچ بخشی از سریال نمیبینیم که او برای اشتباهاتش عذرخواهی نکند و یا به دنبال مقصر کردن کسی غیر از خودش باشد. همیشه بعد از هر گندکاری شرمنده است و دنبال راهی برای بهتر کردن حس آدمها و اصلا دختر و دوست دخترش را سرزنش نمیکند و وقتی هم که پس زده میشود با آرامش میپذیرد و درد میکشد. او ممکن است خوشبخت نباشد اما در صلح است و شاد و سرخوش. شاید هم به همین دلیل است که شما در حین تماشای سریال حتی وقتی هنک بدترین خرابکاریهای ممکن را انجام میدهد اصلا از او بدتان نمیاید.

کالیفرنیکیشن

در واقع جای جای این سریال پر است از موقعیتهایی که هنک به دنبال حس خود میرود و از قضا در چاله میافتد اما قلب او در صلح است! بارها میبینیم که بعد از یک گندکاری کوچک و یا هرچقدر بزرگ، چقدر سبک و فارغ البال است و هرگز چیزی را توجیه نمیکند ولو وقتی که توی رختخواب مچش گرفته میشود، او خود و دیگران را پذیرفته و دردهای ناشی از انتخابهایش را هم پذیرفته است.

همزمانی تماشای این سریال با دوره زمانی که در آن در تلاشم که فلسفه آربینجر را بیاموزم برایم جالب بود. مهمترین مساله درک حس عمیق انسانی خودمان در هر وضعیت و دنبال کردن آن است و حالا سوال این است که اگر حس درونی من مانند هنک مودی در وضعیتهای مختلفی که سر راهم قرار میگیرد، چیزهایی را انتخاب کند که با اصول اخلاق و جامعه و تعهدهای چند جانبه­ ای که دارم در تضاد باشد چه اتفاقی میافتد؟

در واقع بعضی وقتها حس عمیق انسانی و یا وجدان ما چیزی را به ما میگوید و یا راهی را به ما نشان میدهد که خیلی بر اساس منطق و عدالت و تعهد و انسانیت نیست! در این حالت اگر به این حس خود پشت کنیم و به دنبال عرف و قانون و تعهد برویم عملا به نوعی وارد کوزه شده ایم و اگر به دنبال حس خود برویم ممکن است دچار دردسر و یا درگیر هزینه هایی بشویم و یا به کسی آسیبی بزنیم. در این جور موقعیتها باید چه کنیم؟

درک امروز من این است که باید قبول کنیم که به قول هنک مودی I am an asshole  و سعی نکنی دیگران را متهم کنی! شاید یک عوضی سبکبال و آرام و دوست داشتنی بر یک جنتلمن ناشاد و پر از پیچیدگی ترجیح داشته باشد کسی چه میداند؟

شخصا به یاد دارم که یکی از مشهورترین بازیگران ایرانی برایم تعریف میکرد که چگونه در مقطعی از زندگی تصمیم گرفته است که به جای تلاش برای ایفای نقش یک انسان خوب و قابل احترام و متعهد ولی ناشاد و بیقرار، یک انسان شاد و آرام و در صلح ولی از نظر دیگران هرزه و بی اعتبار و هرجایی باشد.

موخره اول: ممکن است من در این نوشتار دچار یک خطای شناختی و یا عدم درک صحیح شده باشم! از آدمیزاد دوپا چیزی بعید نیست. اگر روزی فهمیدم که اشتباه کردم حتما درستش را خواهم نوشت.

موخره دوم: این سریال پر است از Nudity و صحنه­ های بالای 25 سال. اگر رفتید و دیدید گناهش گردن خودتان! فردا من را فحش ندهید که اشاعه فحشا کرده ام. من فقط خواستم که برای درک بهتر فلسفه آربینجر از شخصیت اولش برای بیان بهتر موضوع استفاده کنم و احتمالا هم عقلم میرسد که اینها همه در فیلم است و همه چیز با دنیای واقعی تفاوت دارد.

۲ دیدگاه در “فلسفه آربینجر در کالیفرنیکیشن

  1. کاملا موضوعی رو که گفتید درک میکنم. به نظر یه راه هم این هستش که به طور عادی زندگی کنیم و هر از چندگاهی وارد دنیای سبک بالی بشیم! هرچند در این حالت باز هم ممکنه بالاخره یه زمانی مچمون گرفته بشه که چاره ای نیست. اونوقت باید دیگه قبول کنیم: I am an asshole

  2. چند سالی از عمرم رو هنک مودی وار گذروندم و اتفاقاً دوره ای بود که با قلم درگیر بودم و فقط اسحولیسم نبود که منو به انتهای دره ی وجودی می برد، قلم هم به شدت شماتت می کرد، نمیدونم من و شما از فلسفه به کالیفرنیا و فورنیکیت رفتیم یا بالعکس، اما هر چه بود سفر پر فراز و نشیب و شیرینی بود…اف وای آی سلام ما رو هم به سید عزیز بروسونید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *