شاعران زمان جنگ

هرگز فکر نمیکردم آن صدای مهیبی که در اولین ساعات بامداد جمعه 23 خرداد 1404 ما را از خواب پراند آغاز یک جنگ آنهم جنگی اینقدر عجیب باشد. جنگی که شبیه هیچ یک از جنگهای کلاسیک تاریخ بشر نبود. دشمنانی بدون مرزهای مشترک روی آسمان با هم می جنگیدند و ما روی زمینی که معلوم نبود چقدر سفت است شگفت زده اخباری را دنبال میکردیم که هر لحظه از قبل عجیبتر میشد.
به عنوان یک ایرانی وقتی لیست اتفاقات عمر 48 ساله خودم را ورق میزنم با لیست بلندی از ماجراهایی روبرو میشوم که شاید مردمان سایر سرزمینها حتی یکی از آنها را هم در تمام طول عمر خود تجربه نکرده باشند.
من یکسال و نیم قبل از انقلاب 57 به دنیا آمدم و ظاهرا سابقه حضورم در وسط صحنه بحرانهای بزرگ از یک سالگی آغاز میشود. والدینم بارها خاطراتی را برایم تعریف کرده اند که من را با کالسکه با خودشان به تظاهرات میبرده اند. مسلما آن روزها را به خاطر ندارم اما دورترین خاطره ای که در ذهنم شکل گرفته است در میانه بحرانهای اولیه استقرار نظام جدید و مربوط به پیکر خون آلود زنی جوان است که حتی رنگ شلوار جین آبی رنگی که به پا داشت را هم هنوز به خاطر دارم در حالیکه وسط میدان هفت تیر روی دست مردم برای انتقال به بیمارستان پشت یک وانت قرار میگرفت. وقتی این خاطره را برای مادرم تعریف کردم ناباورانه به من گفت که تو در آن زمان حداکثر دو سال داشتی و امکان ندارد چنین چیزی را به خاطر داشته باشی هر چند که خودش آن را کاملا به یاد دارد.
جنگ با عراق و صحنه های سرباز گیری در خیابانها، آژیر قرمز و پناهگاه و حملات موشکی، صفهای نان و شیر و هر چیزی و ناچیز دیگری جزو اتفاقات روزمره خردسالی ما بود. جوان که بودیم عصر بازیهای سیاسی شد و 18 تیر و بعدها انتخابات 88 بود که ما را به چالش کشید. ده سال بعد آبان 98 را تجربه کردیم و داغ هواپیمای اوکراینی بر دلمان نشست و ناگهان وارد زندگی زامبی وار کرونا شدیم.
از زیر آوار کرونا خارج نشده بودیم که در شهریور 1401 تراژدی مهسا امینی و بحرانهای پس از آن رخ داد و از آن پس حادثه پشت حادثه.
در میانه همه آنچه در نیم قرن اخیر بر ما رفته است ما تنها کشور جهان با 50 سال مداوم تورم دو رقمی هستیم به گونه ای که پول ملی ایران 99 درصد ارزش خود را در 15 سال اخیر از دست داده است.
تغییرات یکشبه قوانین و تحریمهای پشت سر هم، بسته شدن مسیرهای انتقال پول و غیر ممکن شدن تجارت خارجی و پرواز دسته جمعی قوهای سیاه روی عمر و عاقبت ما ایرانیها برای مردم و صاحبین کسب و کارها عادت روزمره شد. اما امروز در تابستان داغ 1404 اینکه قوی سیاه بعدی کی و کجا بر سر ما آوار میشود را کسی نمیداند. یک ابرتورم، فروپاشی روند تولید و توزیع انرژی یا سلسله حوادثی که ساختارهای اجتماعی و اقتصادی را تغییرات بنیادین بدهد و یا هر چیز بعید دیگری.
وقتی این کتاب به دستم رسید بلافاصله فهمیدم که این بهترین کاری است که میتوانم برای خودم و شاید خواننده این کتاب در مقطع کنونی انجام بدهم. درک تجربه مشابه در سرزمین باستانی و زخم خورده سوریه برای ایرانیهای روزگار کنونی شاید بتواند اندکی راهگشا باشد. بی تردید شایسته است از خانم ارغوان میرشکار نیز سپاسگزاری کنم که سراسر مسیر ترجمه تا انتشار این اثر را مدیون همراهی بی دریغ ایشان بوده ام.
نام اصلی این کتاب Lessons from war zone بود. ترجمه دقیق آن میشود درسهایی یک منطقه جنگی. من اما عبارتی را به نام این کتاب اضافه کردم. “شاعران زمان جنگ” به نظرم ادای احترامی است به همه کسانی که در همه این سالها در ایران ماندند و ساختند.
تجربه شخصی و مشاهداتم به من آموخته که برای پیش بردن یک کسب و کار در ایران نه تنها باید ایده و توان فنی لازم را داشته باشید و به علوم مدیریتی و رهبری مسلط باشید بلکه باید روانشناس، فیلسوف، آینده پژوه، شعبده باز، تحلیلگر سیاست، اقتصاد و ژئوپلتیک و فراتر از همه اینها باید شاعر باشید.
به ادبیات درخشان فارسی که نگاه میکنیم میبینیم که سه خورشید تابناک آن یعنی سعدی، حافظ و مولانا در یکی از تاریکترین دورانهای همه ادوار این سرزمین یعنی عصر حمله و سلطه مغولان طلوع کرده اند و امروز بعد از صدها سال هنوز کلامشان به قول سعدی بزرگ “ورق درخت طوبی است…
به هر روی این را بگذارید به حساب تلاشِ یک هموطنِ همدلِ هم سرنوشت که در تاریکترین روزهای سرزمین مادری به دنبال رد آفتاب میگردد.
“گلها همه رو به آفتاب قد می کشند اما تنها آفتابگردان است که حتی روزهای ابری نیز ردپای آفتاب را تعقیب میکند. آفتابگردان نیک میداند که روزهای ابری همیشه نمی مانند و تنها کافی است که او رویای خورشید را به فراموشی نسپارد. “

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *