برشهایی از واقعیت
صحنه اول؛ بیایید به این فکر کنیم که دنبال نیروی کار میگردیم، فرقی هم نمیکند که داریم به دنبال پیک موتوری برای رستوران یا معاون مالی اداری یا منشی یا دستیار شخصی یا آشپز یا مدیر پروژه یا تحصیلدار یا آبدارچی میگردیم!
کافی است از هر کسی که 6 ماه یک سیستم اقتصادی در هر ابعادی را اداره کرده در این مورد سوال کنید، به شما خواهد گفت: که روی همه پرتالهای آنلاین آگهی گذاشته و آگهی روزنامه هم داده و به همه در و همسایه و دوست آشنا هم سپرده، اما از ده نفری که به خودشان زحمت تماس داده اند، شاید به زحمت یکی برای مصاحبه بیاید که آنهم چیز دندان گیری نیست و در بیشتر مواقع حتی وقتی راضی میشوید که همان را هم استخدام کنید ایشان یک بازی سر شما در میاورد و قالتان میگذارد. بعد حیران از خودتان میپرسید پس کجا هستند این لشگر بیکاران؟
این چه طلسم لعنتی است که هم میلیونها جوان به اصطلاح تحصیل کرده بیکار داریم و همزمان هم نیروی کار برای هیچ پوزیشنی در هیچ سازمان و صنعتی پیدا نمیشود!
صحنه دوم؛ حتما شده که بارها به فروشگاه یا رستوران یا اداره و یا شرکتی سر زده اید و سطح سرویس و نوع برخورد کارمندی که مقابل شما بوده حرصتان را درآورده به نحوی که میخواستید کله طرف را بکنید! بعد به خودتان میگویید اگر من رییسش بودم یک دقیقه در این کار نگهش نمیداشتم! غافل از اینکه رییس مادرمرده هم مانند شما فکر میکند اما چاره ای ندارد چون نفر بعدی اگر بدتر از این نباشد حداکثر همین است!
صحنه سوم؛ با دوستتان که ایرانی نیست و مدیر شعبه یک شرکت خارجی در ایران است در حال صحبت هستید و او گیر سه پیچ داده که: ما اگر در هر جغرافیای دیگری به پرسنلمان بگوییم شما اخراجی طرف تا مرز سکته پیش میرود و از دست دادن کار برایش حکم مرگ را دارد! چطور در ایران آدمها به هیچ جاییشان نیست که ممکن است کارشان را از دست بدهند؟
طلسم لعنت
من همه پانزده سال اخیر که مشغول اداره کسب و کارهای مختلف بوده ام یک نفرین را بر گردن همه کارآفرینان دیده ام:
هر کسی و در هر کسب و کاری و در هر سطحی در ایران برای تامین، نگهداشت و به کارگیری صحیح نیروی کار دچار مشکل است. پاسخ را اما در جریان یکی از سفرهایم وقتی گارسونی در ینگه دنیا قهوه صبحگاهی را با لبخند و انرژی به دستم داد جلوی چشمم دیدم و در این ایام فراغت نشستم و روی کاغذ نوشتمش و چقدر همه این سالها پاسخ پیش رویمان بود و نمیدیدیم!
آنچه در ادامه میاید حتما یک کار علمی دقیق نیست و بیشتر حاصل ساعتها جستجو و موانست با اعداد برای رفع یک کنجکاوی شخصی است ولی داده هایش دقیق است.
روش حل مساله
روش حل مساله برای من اینگونه بود که هشت قلم از هزینه های معمول زندگی را انتخاب کردم، این هشت مورد عبارتند از: هزینه یک باک 30 لیتری بنزین، هزینه یک نهار معمولی در روز کاری، هزینه اجاره یک واحد آپارتمان 85 متری مبله در یک جای معمولی شهر، هزینه ثبت نام یکماهه در باشگاه ورزشی، هزینه خرید یک گوشی هوشمند اپل، هزینه خرید یک کیلو گوشت گوسفند و هزینه خرید یک ماشین فولکس واگن با موتور 1400 سی سی.
بعد حداقل دستمزد را در پنج شهر جهان شامل: شانگهای، تورنتو، نیویورک، استانبول، برلین در کنار حداقل دستمزد در تهران قرار دادم. همه اعداد را به دلار آمریکا تبدیل کردم و سعی کردم بفهمم که در هر یک از این شهرهای جهان برای رسیدن به هر کدام از اقلام هشتگانه چند ساعت باید کار کرد؟ حاصل جدول زیر بود.

اعدادی که در هر سلول نوشته شده اند تعداد ساعاتی است که یک نفر در هر شهر باید کار کند تا بتواند هزینه مورد نظر را بپردازد.
بسط ساده معنا
معنی جدول بالا این است که:
میزان تلاشی که یک ایرانی برای خوردن یک نهار کاری باید به خرج بدهد 4 برابر یک کانادایی، ترک یا آلمانی است!
یک ایرانی برای پر کردن باک بنزین ماشینش باید بیش از دو برابر یک آمریکایی و چهار برابر یک کانادایی کار کند.
یک ایرانی باید 5 برابر یک آلمانی و ده برابر یک ترک برای اجاره خانه اش سگ دو بزند.
یک ایرانی با حداقل حقوق اگر بخواهد یک کیلو گوشت گوسفند بخرد باید 11 ساعت کار کند در حالیکه در نیویورک و برلین و استانبول و تورنتو این عدد حدودا یکساعت است!
حالا شما تعداد ساعات کار مورد نیاز برای خریدن یک ماشین و یک گوشی آیفون را برای کشورهای مورد مقایسه در جدول با هم چک کنید! دود از سرتان بلند میشود.
خلاصه داستان
خلاصه ماجرا این است که ما ایرانیها باید برای دسترسی به بدیهی ترین اقلام مورد نیاز زندگی چندین برابر مردم جاهای دیگر دنیا (دقت کنید که تورنتو و برلین جزو بهترین شهرهای جهان از نظر سطح کیفی زندگی هستند) خودمان را جر بدهیم! در واقع میزان تلاشمان چند برابر مردم دنیا و سطح کیفی زندگیمان یک N ام همان مردم دنیاست و این فاصله اینقدر نجومی شده که همه قبول کرده اند که پر کردن این فاصله با کار کردن و خوب کار کردن امکان پذیر نیست. در نتیجه همه به یک شوی نیم بندی از کار کردن اکتفا میکنند و یا مانند میلیونها آدم دیگر ول میچرخند و به ریش شاغلانی میخندند که باید 30 برابر یک آلمانی بدوند تا یک ماشین بسیار معمولی بخرند.

دفعه بعد که خواستید به معضل نیروی کار در ایران بپردازید، لطفا توجه داشته باشید که جدول بالا ثابت میکند که ما کارفرمایان محترم عملا نقش مهمی در زندگی نیروی کار که برایمان کار میکند نداریم! چون پولی که به آنها میدهیم برایشان رفاه و دسترسی مناسب فراهم نمیکند. وقتی در تورنتو به یک نفر بگویید کارش را از دست داده است، در واقع دارید از او خیلی چیزهایی که دارد را میگیرید در حالیکه در ایران اصلا به طرف چیزی نداده اید که با اخراجش بخواهید از او پس بگیرید. همین میشود که طرف لبخند ژوکوندی به شما میزند و میرود.
باید قبول کنیم که ناخودآگاه یا خودآگاه این موضوع در نگرش پرسنل به زندگی و نوع سرویس دهی و جهان بینی آدمها تاثیر میگذارد. درست است که در خیلی موارد همین چندرغاز همه پولی است که طرف به دست میاورد اما در حسابداری ذهنی او با خودش حساب میکند و به خودش حق میدهد تا به اندازه پولی که میگیرد دل به کار بدهد.
به قول یکی از دوستان، یک کارگر راه آهن به مدیر کل جلوی من گفت: حقوق شما در حدی است که صبحها یه سلام بکنم به شما و من هم با نهایت احترام دارم سلام میکنم، کار دیگری هم نمیکنم. به تعبیر دیگر پنداری که این حقوقی که میدهیم بابت حق حضور فیزیکی در محل کار است!
چگونه ما انتظار داریم وقتی به یک رستوران درجه یک میرویم تا 1 میلیون تومان پول میز شام بدهیم آن گارسونی که حقوق یکماهش در بهترین حالت 3 میلیون تومان است و این پول هیچ مشکلی از او حل نمیکند به ما سرویس خوب بدهد! معلوم است که او از بندبند وجود ما متنفر است و همین در رفتار و سرویسش هم نمود میکند. راز لب خندان و روی باز آن گارسون آلمانی در همین است که او با دستمزدی که میگیرد میتواند دسترسی بسیار بالایی نسبت به یک گارسون ایرانی داشته باشد.
درست است که سیستم آموزشی ما هیچ ارزش افزوده ای به آدمها نمیدهد اما به همان آدم بی مهارت هم وقتی میگویید که بیاید برای شما کار کند او با خودش حساب میکند که با حقوقش چه غلطی میتواند بکند و به این نتیجه میرسد که ارزشش را ندارد و میرود دنبال بخت آزمایی و کار کاذب و هزار یک فعالیت غیر مولد دیگر.
شاید از هر 10 نفر یکی باشد که با خودش حلاجی کند که باید از جایی شروع کند و دل به کار بدهد و صبر داشته باشد تا شاید به نقطه قابل قبولی برسد. برای همین است که ما همزمان هم مشکل بیکاری داریم هم مشکل نبود نیروی کار!
پانوشت 1:
در همه این سالهای اخیر و بخصوص در یک مورد در رادیو مذاکره با محمدرضا شعبانعلی به سختی بر نیروی کار ایرانی تاخته ام، میخواهم عذرخواهی کنم و بگویم که فهمم ناقص بود و فقط یک طرف ماجرا را دیدم. چون زمان زیادی از گفتگو گذشته است سایت محمدرضا کامنتها را بسته و نمیتوانم آنجا بنویسم. (خیلی از حرفهای دیگری که در این مصاحبه زدم را هم الان قبول ندارم ولی بابتش شرمنده نیستم! آدمی باید دایره افکارش را مدام شخم بزند و بهبود حاصل کند)
پانوشت 2:
اتوموبیل مبنای مقایسه در ایران وجود ندارد لذا قیمت نزدیکترین خودرو به آن لحاظ شده است. همچنین، قیمت اجاره در تهران برای آپارتمان غیر مبله است در حالیکه برای سایر شهرها مبنا مبله بودن آپارتمان بوده است.