در این دنیا عدالت مطلق وجود ندارد، نمیتوان افکار و حرفهای مردم را در مورد خود کنترل کرد. نمیتوان برای بدشانسی برنامه ریزی کرد. فقط میتوان سخت کار کرد، آن را به بهترین نحو انجام داد و حقیقت را گفت. در پایان این فقط زحمات شما هستند که اهمیت دارند بقیه چیزها از کنترل ما خارج است.
این بخشی از کتاب بیوگرافی ماریا شاراپووا تنیسور افسانه ای تاریخ است که با نام توقف ناپذیر unstoppable منتشر شده است.
مطالعه بیوگرافی همیشه برایم جذاب و پر کشش بوده است و این یکی واقعا هیجان زده ام کرد به طوریکه کتاب را چند روزی با خودم این طرف و آن طرف میبردم تا وقتهای مرده را زنده کند.
داستان ماریا شاراپووا از 6 سالگی او آغاز میشود وقتی که بی وقفه و با تمرکز بالا با راکتی که عمویش به عنوان هدیه تولد به پدرش داده بود بی هدف توپ را به دیوار میزد. پدرش یوری نام داشت، یک دودکش پاک کن که در آخرین سالهای عصر اتحاد جماهیر شوروی به خاطر فاجعه نیروگاه چرنوبیل به سوچی مهاجرت کرده بود.
پدر با پیگیری او را به تنها مربی تنیس شهر سپرد و وقتی که مربی به او گفت که دخترش میتواند شماره یک دنیا در تنیس باشد، حرف او را باور کرد. همه داراییش را نقد کرد و با ایمانی رشک برانگیز به آمریکا مهاجرت کرد تا دخترش بتواند در آکادمیهای تنیس آمریکا استعدادش را پرورش دهد. هیچکس را نمیشناخت و حتی زبان انگلیسی هم نمیدانست! کارگری و باغبانی و حمالی کرد تا دخترش بتواند تنیس بازی کند.
وقتی فصلهای کودکی ماریا، یعنی قبل از اینکه درهای ثروت و شهرت به رویش باز شود را مطالعه میکنید، در بهت و حیرت اراده و ایمان و تمرکز این پدر و دختر میمانید. در فصول پایانی وقتی میخوانیم که او چگونه او با چشمان گریان مجبور به اخراج پدرش از سمت مربی و مدیر برنامه هایش میشود، واقعا چاره ای جز تحسین کردن اینهمه اراده و سخت کوشی نداریم.
واقعا تعداد بسیار اندکی از آدمها حاضر خواهند بود که برای اهداف خود دست به چنین تلاش بزرگی بزنند و اینها دقیقا همانهایی هستند که موفق میشوند. خیلی از کسانی که امروز ماریا شاراپووای مشهور و ثروتمند و یا بسیاری دیگر از ورزشکاران یا هنرمندان دیگر را در تلویزیون میبنند، با خود میگویند که به اندازه او شانس نداشته اند، اما این عین ناآگاهی و بی انصافی است که چشم بر روی یک عمر تلاش و سر سختی آنها ببندیم و تنها روزگار پیروزی را به نقد و قضاوت بنشینیم.
چند صفحه ای از کتاب به شرح قهرمانی ماریا در نخستین گرند اسلم عمرش در ویمبلدون در سال 2004 پرداخته بود که وادارم کرد فیلم آن را پیدا کنم. تماشای آن واقعا حس حس عجیبی به بیننده میدهد.
ترجمه فارسی که توسط نشر گلگشت منتشر شده پر است از غلطهای املایی و انشایی و ترجمه است، اما جذابیت کتاب به قدری است که دست از خواندن نمیکشید. کاش وقتی کاری انجام میدهیم قدری بیشتر دقت کنیم.