عشق مثل نقل مکان به یک خانه جدید است، ابتدا آدم عاشق تمام آن چیزهایی است که به نظرش بیگانه میاید، هر روز صبح از خواب بیدار میشود و از آن چیزی که به او تعلق دارد شگفت زده میشود، و از طرف دیگر در ترس دائمی به سر میبرد که مبادا ناگهان سر و کله یک غریبه پیدا بشود و بگوید که آدم دچار اشتباه شده و قرار نبوده صاحب چنین خانه زیبایی بشود. ولی با گذشت زمان نمای خانه ترک برمیدارد و قطعات چوبی لب پر میشوند و آدم تمام گوشه و کنار خانه را میشناسد. آدم میفهمد که وقتی هوای بیرون سرد است باید چه کار بکند تا کلید در قفل گیر نکند.کدام سنگفرشها و کفپوشها زیر پا تسلیم میشوند و آدم چطور باید در کمد را باز کند تا قیژ قیژ نکند و اینها دقیقا همان اسرار کوچکی هستند که باعث میشوند خانه خانه خودم آدم شود.
کتاب مردی به نام اوه نوشته فردریک بکمن نویسنده سویدی یک رمان عجیب و غریب است. داستان مرد 68 ساله ای است که بلد نیست بدون همسرش که مدتی است فوت کرده زندگی کند و به دنبال این است که خودش را بکشد.
اوه سمبل مردهای قدیمی و کلاسیک است که نه تنها عدول از اصولی که 50 سال پیش برای خود انتخاب کرده را بر نمیتابند، بلکه معتقدند آدم نباید پمپ بنزین خودش را عوض کند یا اجازه بدهد دمای شوفاژ خانه زیاد باشد. از قضای روزگار دومین شخصیت داستان یک زن مهاجر ایرانی است به نام پروانه که همسایه اوه میشود و مسیر داستان را رقم میزند. شاید بیست فصل از 40 فصل کتاب را خوانده بودم و هنوز اوه را دوست نمیداشتم اما در یک سوم پایانی کتاب واقعا دوست نداشتم اوه از پیشم برود. کتاب مردی به نام اوه در سال 2016 دستمایه ساخت فیلمی به همین نام توسط Hannes Holm گردیده است که البته شک دارم به خوبی کتاب باشد.
اگر خواستید کتابی بخوانید که زیاد از ذهنتان کار نکشد و حال و هوای متفاوتی هم داشته باشد قول میدهم اوه دوست خوبی برای شما باشد. کتاب مردی به نام اوه به صورت صوتی روی نوار قابل شنیدن است.
فیلم اصلا به خوبی کتاب نیست. من هم این کتاب رو دوست داشتم. روان بود. یکی از دلایل پرداختن به شخصیت پروانه در کتاب این هست که همسر نویسنده ایرانی است…
چه کتاب جالبی