رهش ، داستان تهران امروز و خودبس

ره ش

دوستی داشتم که خانه اش در خیابان فرشته مشرف بود به باغ سفارت روسیه و یک تراس بی نظیر داشت که رو به این باغ زیبا باز میشد. معدود دفعاتی که در این تراس زیبا نشستم با خودم فکر میکردم که ای کاش همه الهیه و فرشته را میدادند دست خارجیها تا همینجور ناب و دست نخورده برایمان نگهش دارند.

نقل الهیه و فرشته نیست، همه جای تهران چنین شده است و تنها جاهایی که زورمان نرسیده در آن برج و مرکز خرید بسازیم، همین املاک تحت مالکیت اجانب خونخوار هستند. شما فکر کنید، ملک سفارت آمریکا در خیابان طالقانی و یا ملک سفارت انگلیس در خیابان فردوسی و باغش در خیابان شریعتی و چندین ملک ممتاز دیگر، قابل تغییر کاربری بود. معلوم نیست چند سال پیش همه را بنه کن کرده بودیم که هیچ بسازیم به جایش.

راستش این است که همه ایران شده تهران و تهران هم شده مجموعه ای از بی قاعدگی ها و بی عشقیهای پایان ناپذیر با مردمی که در این هزارتوی بی عشقی و بی قاعدگی که فقط و فقط پول در آن حرف میزند، سخت در تلاشند تا ادای زندگی را دربیاورند.

رضا امیرخانی در کتاب جدیدش به نام رهش ، چنان قلم زده است که وقتی کتاب را برداشتم نتوانستم زمینش بگذارم تا تمام شود و وقتی تمام شد، حیرت زده این بودم که پنداری من و نویسنده هر دو از یک پنجره به موضوع نگاه کرده­ ایم و من هم اگر قلم او را میداشتم و هوشش را، حتما همینها را قلمی میکردم.

امیرخانی آنچه ما با تهران و خودمان میکنیم را به مجازاتی قدیمی به نام خودبس تشبیه میکند، که طی آن اعضای بدن محکوم را بریده و به خوردش میدهند تا به حیات رنج آورش ادامه دهد. او مینویسد:

از جسمش ببرانید و بر جانش بخورانید… و همین ماند تا رسید به من. حک شد و ماند روی دیوارهای کاهگلی منازل و سنگچین باغها تا از ایشان ببرند و مجوز صد و بیست درصدی و صد هشتاد درصدی و بالاتر بدهند که از جسمم ببرانند و بر جانم بخورانند.

و من نمیفهمیدم که این عذابی است تاریخ مند به نام نامی خودبس که زجرآورترین عذابهای دربار بوده است. و همین امروز در جلسات اداری و شورایی و تشکیلاتی آن بالا مینویسند که “عالم محضر خداست” و “ما شیفتگان خدمتیم” و …. اما اگر گوش بسپاری به دیوارها، صدای میشنوی که میگوید از “جسمش ببرانید و بر جانش بخورانید…

کتاب نقل داستان مادری است که فرزندش در هیاهوی خودبس در تهران امروز، ساکن خانه ویلایی موروثی پدری است با فرزندی که آسم دارد و همسری که معاون شهرداری است. داستانی به شدت واقعی که در صفحاتی از کتاب بی تاب میکند خواننده را از فرط اینهمه واقعیتی که هر روز نمیبینیم.

“چه فرقی دارد فرزند من با جانباز شیمیایی که در جنگ آسیب دیده است؟ صدام فرزند من کیست؟ ایلیا را چه کسی به این روز انداخت. آن صدام گوشت داشت و پوست و استخوان، اما این صدام کاغذ است و آیین نامه شهرسازی و قانون ترافیک و شماره گذاری پلاک و معاینه فنی و این شهر آلوده …. ”

آنها که “ارمیا” ی امیرخانی را هم خوانده ­اند، دمی را هم با ارمیای رهش خوش خواهند بود که پایان بندی داستان را هم رقم میزند و کودک مسلول را وا میدارد تا شماره یک بکند به همه این شهر بی قاعده و مریض و همه ما.

هرگز فکر نمیکردم که بعد از نفحات نفت بتوانم نوشته دیگری از امیرخانی را همانقدر دوست داشته باشم، اما رهش را امسال عیدی خواهم داد و بارها خواهم خواندش.

۲۱ دیدگاه در “رهش ، داستان تهران امروز و خودبس

  1. ما که عادت کرده ایم به ایستادن در صف بانک و یارانه و نان و رای، باور کردنش سخت است که برای خواندن کتاب صف بایستیم.
    رضا امیرخانی به ما نشان می دهد که حتی در همین فضایی که خودش ترسیم می کند، می توانیم بسیار بیشتر از آنچه فکرش را می کنیم تاثیرگذار باشیم

  2. سلام جناب تقوی
    مدتهاست که به وبلاگ شما سر میزنم.همیشه دوست داشتم اینجا پیامی بذارم اما هیچ وقت حرف خاصی نداشتم.من رضا امیرخانی رو از چند سال پیش با نفحات نفت می شناسم.وقتی تو کانالتون رهش رو معرفی کرده بودید تصمیم گرفتم بخونمش که دیروز تهیه کردم.خواستم تشکر کنم و بگم که از این به بعد با شنیدن عنوان کتاب رهش قطعا یاد شما در خاطرم تداعی میشه.

  3. هنوز وقت نشده که این کتاب رو بخونم ولی موضوعات در این دسته رو که خوندم کم و بیش مشکلات رو خوب بیان میکنن اما راهکاری ارائه نمیشه
    تو این کتاب راهکاری هست یا فقط به مشکلات پرداخته شده؟

  4. سلام.
    راستش می خواiم نظر انتقادی بدiم. کتاب رو خوhندم. ولی به نظرم از یک کتاب متوسط هم پایین تر بود. از ایشان، کتاب”من او” را سالها پیش خوانده بودم و در آن زمان به نظرم خوب آمد. ولی کتاب “رهش” هیچ موضوع جدیدی برای گفتن ندارد. موضوع کلیشه ای و شعاری است و پرداخت کتاب هم بسیار ضعیف است. انگار کسی یک عالمه فکر پیش پا افتاده در ذهنش داشته که منسجم نبوده و آنها را نوشته. ارتباط خوبی با کتاب نمی شود برقرار کرد.
    البته اگر فکر کردید اینجا برای نقد نوشتن محل مناسبی نیست، لطفا کامنتم را منتشر نکنید.

  5. روز اول صف ایستادم و کتاب را خریدم ،تا شب های رمضان که فرصت شد بخوانم…..من هم فکر کردم یک نفر حرفهایم را داستان کرده….واقعی و غمناک

  6. من زیاد با کتاب ارتباط برقرار نکردم با وجودیکه کتاب در زمان اکنون است نمی دونم چرا نویسنده اینقدر اسرار دارد مثل زمان عهد عتیق بنویسد واز کلمات ولغاتی استفاده کند که در زمان ما منسوخ شده،وکسی اینجوری صحبت نمی کنه،وبه زن هم فقط از منظر یک مادر نگاه کرده بود انگار،زن بودن با مادر شدن شروع میشه

  7. دراین مدت رمان روستایی خواندم به نام کلاجان که تصاویر زیبا و ملموس دارد و امال و ارزوها وکاروتلاش مردم روستایی شمال را به خوبی به تصویر کشیده است.خواندن این رمان را به دوستان توصیه می کنم.

پاسخ دادن به admin لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *