آنچه از مبارزه کیمیا علیزاده و ناهید کیانی در رقابتهای المپیک دیدیم تجسم عینی بلای خانمان سوزی است که دهه هاست بر سر ایران و ایرانیها آمده است. دستی شیطانی ما را دهها تکه کرده است و هر تکه را مقابل دیگری قرار داده است. از شومی این شیطان است که یک روز در اطاقی تاریک به چشمهای ما زل میزند و میگوید شاید بهتر باشد شما اینجا نباشید! یک روز هم مقابل میکروفون تلویزیون مینشیند و حتی نام کیمیا را بر زبان نمیراند و به نمک خوردن و نمکدان شکستن متهمش میکند! انگار نه انگار که ما میدانیم که همین دست شیطانی است که در همه این سالها دست به هر پلشتی زده است تا انگشتش را در چشم تک تک آدمهای حسابی این کشور بکند و در خروج را نشانشان بدهد! از مریم میرزاخانی و گلشیفته و همین کیمیا بگیر تا نامجو و عادل فردوسی پور و هزاران هزار ایرانی دیگری که تنها جرمشان این بود که مانند سیستم حاکم فکر نمیکردند. خودی نبودند و نخواستند عمله سیستم بشوند.
برای همه این ایرانیها به وقت انتخابات و به دروغ فرش قرمز پهن میشود و بعدتر عافیت طلب و نمک خور و نمک دان شکن نام داده میشوند. دریغ از اینکه نمک را همین دست شیطانی از سفره مردم ایران خورده است و خاک بر چشم ولینعمت سفره پاشیده است. میلیونها نفر برای داشتن ابتدایی ترین حقشان که یک زندگی آزاد و شرافتمندانه است از خانه و سرزمین شان آواره شدند و هر روز در غربت به یاد سرزمین مادری غم بر غم میگذارند و فقط برای اینکه خودی نیستند و بی پناه باید پناه ببرند به جایی که انسان حرمت دارد. اشک بریزند و سختی بکشند و از صفر باز بسازند و بالا بیایند و طرفه اینکه حتی وقتی که کیمیای پناهنده باید با ناهید بی پناه مسابقه بدهد و ما به همدیگر ببازیم هم شیطان فتنه پراکنی میکند.
پایان بندی مسابقه امروز اما شاید طلیعه ای باشد بر نوری که عاقبت بر این دره غم خواهد تابید. روزی که همه ما ایرانیهای از هم دور افتاده همدیگر را در آغوش بگیریم و سخت گریه کنیم بر سختی روزهایی که از سر گذراندیم و جانهای عزیزی که لگدکوب ظلم و تاریکی شدند. شاید آن روز ما نباشیم اما آن روز خواهد آمد.
آسمان را ببین، ابرها را میبینی که به سرعت کنار میروند، دیر یا زود روزهای آفتابی را جشن خواهیم گرفت. دیر یا زود روی این خاک مردمانی خواهند زیست که یکدیگر را دوست خواهند داشت، یکدیگر را عاشقانه در آغوش خواهند گرفت، بی بهانه به یکدیگر لبخند خواهند زد و به هر غریبه ای سلام خواهند داد. آن روز دیر یا زود خواهد آمد. روزی که عشق و ایمان و امید تنها با یک واژه بیان شود. شاید آن روز ما نباشیم اما صدایمان خواهد ماند. ای مردم روزهای خوب سرزمین من، جاودانگی شما را سزاست. شاد باشید و پایکوبی کنید و بدانید که روح هایمان نیز در کنار شما شادی و شادمانیتان را جشن خواهد گرفت. اگر آن روز ما در میانتان نبودیم به یادمان در بزرگترین میدان شهر که شاید آنرا رهایی بنامید. تندیس بزرگی از یک گل آفتابگران بگذارید به یاد ما که روزهای ابری نیز لحظه ای از حرکت باز نایستادیم چرا که ما راز گل آفتابگردان را خوب میدانستیم.
پاراگراف آخر بخشی از نوشته راز گل آفتابگردان از محمدرضا شعبانعلی است. برای شنیدن کل متن اینجا کلیک کنید.
چه عنوان معنیداری:
“کیمیای پناهنده و ناهید بی پناه”
انگار کیمیا، مصداق همهی اونهایی هست که رفتند (پناهنده) و ناهید، مصداق همهی ماهایی که اینجاییم. (بیپناه)
و هر دو گروه، در حسرتِ زندگی در وطن واقعی.
زیبا و تاثیرگذار نوشتید. و اشارهی آخرتون به قسمتی از نوشتهی «راز گل آفتابگردان» از محمدرضا شعبانعلی عزیز هم عالی بود. آخرهای نوشتهتون رو واقعاً با اشک و بغض خوندم.
نوشتهی شما من رو یاد نوشتار زیبا و شعرگونهای از «برتولت برشت» با عنوانِ «به آیندگان» هم انداخت.
شاید روزی که ما نباشیم، آیندگان دفتر زندگی ما را که ورق زدند، ببینند که با خط درشت در بالایش نوشتهایم:
ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟
تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده ایت
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت
***
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوب حراج از طرفِ بیوطنانت
خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت
رودابهٔ من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
با مهر
یاور
راز گل آفتابگردان آقای شعبانعلی بارها اشک من رو در آورده.
واقعیت دنیا چیز دیگری است دوست عزیز. در شعرها از رویاها سخن به میان میآید. قدر داشتههایمان را بدانیم. من حق را به کیمیا نمیدهم…
ممنونم امیرجان که در این روزهای سخت و جانکاه تنهایمان نمی گذارید.عزت زیاد