Category: عمومی

  • خاک نفرین شده

    خاک نفرین شده

    انگار نفرین کرده اند این خاک را اجداد ما
    تا بوده زاری بوده و تا مانده غم در یاد ما
    ما نسل بازی خورده ایم آتش به پرهامان زدند
    شاهان به آتش بازی و نیرنگ و استبداد ما
    بازندگان بازی شطرنج قدرت نسل ماست
    پایان بازی مات بود از کیش مادرزاد ما
    یا زیر آواریم و سنگ یا غرق سیلابیم و جنگ

    انگار نفرین کرده اند این خاک را اجداد ما
    من با تو همدردم رفیق خنجر به پشت من نزن
    هرگز نمیخواهد رسید، جز ما کسی بر داد ما
    روزی فرا خواهد رسید روزی که ما هم نیستیم
    غم جای خود را میدهد بر چهره های شاد ما

     

  • کتاب اعلان قرمز | روایتی از همسایه شمالی

    کتاب اعلان قرمز | روایتی از همسایه شمالی

    کتاب اعلان قرمز

    در این گیرودار دو هفته اخیر مشغول خواندن کتاب اعلان قرمز اثر بیل براودر بودم که به عنوان دشمن شماره یک پوتین تجربه خود از تعامل با دولت روسیه را مکتوب کرده است.  حالا اینکه چرا یک آدم تقریبا عاقلی وقتی در کشور خودش از در و دیوار بلا میبارد باید برود و در مورد یک کشور دیگر کتاب بخواند هم خودش البته دلیل دیگری در اثبات حیف نان بودن نویسنده است لابد.

    کتاب اعلان قرمز روایتی است از یک سرمایه گذار آمریکایی به نام بیل براودر که در سالهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تغییر حکومتهای شرق اروپا درگیر سرمایه گذاری در این کشورها شده و نهایتا گذارش به روسیه تازه تاسیس و تحت حکومت یلتسین میافتد.

    روایت ماجرا

    شرکتی که او تاسیس میکند خیلی زود تبدیل به بزرگترین شرکت سرمایه گذار خارجی آن سالهای روسیه میشود و به مصاف الیگارشی آن روزهای روس میرود و چهارنعل به سمت موفقیت پیش میرود تا اینکه عالیجناب پوتین پایه های قدرتش را محکم میکند و تصمیم میگیرد از شر آقای سرمایه گذار و شرکتش که هرمیتاژ نام دارد راحت شود.

    آقای بیل هم سریعا همه داراییهای شرکت را مخفیانه فروخته و فلنگ را میبنند ولی سازمان اطلاعات و دستگاه قضایی روسیه در یک تبانی با پرونده سازی و جعل با نام هرمیتاژ 230 میلیون دلار را بالا میکشند و این موضوع سبب رویارویی طرفین میشود.

    در این رویارویی یکی از همکاران بیل به شکل بیرحمانه ای توسط حکومت روسیه کشته میشود و مقامات روسیه از اساس ماجرا را گردن نمیگیرند و برای سالها با دروغگویی موضوع را تکذیب میکنند. این موضوع سبب میشود که آقای براودر همه زندگی خود را مصروف اثبات این جنایت و تصویب قانونی در آمریکا برای مجازات عاملان آن بکند و نهایتا هم تبدیل به یک فعال حقوق بشر بشود. این ویدیو در یوتیوب میتواند نمایی از کل ماجرا را در ده دقیقه به شما نمایش بدهد.

    کتاب اعلان قرمز
    ارث پدری پوتین

    کتاب اطلاعات جالبی در مورد نحوه حل مسائل در روسیه، برنامه خصوصی سازی پس از فروپاشی و فساد اداری و حکومتی عمیقی که در روسیه حاکم است و دروغگویی حاکمان آن و نحوه برخورد آنها با افکار عمومی به خواننده میدهد. اگر به این نگاه علاقمند شدید و خواستید روایت دیگری از روسیه را بشنوید بد نیست اپیزود سی ام چنل بی با عنوان کابینه سایه پوتین را بشنوید و کیف کنید از اینکه چگونه آقای پوتین روسیه را مانند شرکتی که ارث پدری اش است اداره میکند.

    پانوشت:

    کسی گفته است که جغرافیا پدر تاریخ است! معنی این حرف را اگر بخواهیم بشکافیم داستان مطول میشود ولی وقتی با دقت به آنچه بر سر اقوام و ملتهای مختلف در سراسر تاریخ بشر رفته است را بررسی کنیم متوجه میشویم که سرنوشت ملتها تقریبا به تمامی تحت تاثیر اقلیم و جغرافیا بوده است و به همین جهت است که مطالعه احوال همسایه شمالی برای کسانی دارند دیوانه میشوند از بس که نمیفهمند چرا همه چیز در ایران و خاورمیانه اینقدر بد است از اوجب واجبات است.

     

     

  • توهمی به نام قضاوت تاریخ

    توهمی به نام قضاوت تاریخ

    قتل فجیع جمال خاشقچی به دست عوامل حکومت سعودی، تبدیل به یکی از نقاط عطف فکری من شد. مستقل از چرایی و چگونگی ماجرا فهمیدم که اینکه در هر ماجرایی میگویند باید منتظر ماند و قضاوت تاریخ را دید یک حرف چرند و بی مایه است که صرفا اختراع شده تا دامن گناهکاران را از دست کسانی که نقدا دنبال حق و حقیقت هستند نجات بدهد.

    صورت مساله این بود که حکومت سعودی به هر دلیلی به این نتیجه رسیده بود که جمال خاشقچی برای امنیت ملی آن کشور مضر است و پس از اینکه تهدیداتش برای ساکت کردن طرف کارساز نشده بود رسما او را خفت، در اسید حل و روانه چاه فاضلاب کرده بود.

    وقتی دیدم که در روز روشن و زیر پوشش دوربینهای مدار بسته و در حضور اینهمه شاهد زنده ماجرایی به این وضوح و با اینهمه شواهد، ادله و مدارک را میتوان تبدیل به موضوعی قابل مناقشه کرد و هزار و یک ان قلت برای آن آورد فهمیدم که قضاوت تاریخ کشکی بیش نیست. هنوز بخار اسیدی جنازه آن مرحوم در هوا است و دهها روایت از ماجرا وجود دارد که معلوم نیست چند سال بعد کدامشان بر بقیه غلبه کرده و بتوان به آن تاریخ گفت که ما بتوانیم بر آن اساس قضاوت کنیم! معلوم است که این قضاوت هر چه که باشد ارزشی ندارد.

    وقتی امروز که با دوربینهای مدار بسته و اینترنت پرسرعت و گوشیهای هوشمند و ردپای دیجیتال میتوان همه چیز را ثبت و ضبط کرد، اینچنین همه چیز قابلیت وارونه سازی و به خورد خلق دادن دارد، واقعا چگونه میتوان به روایات تاریخی که برایمان گفته ­اند اعتماد کرد؟ به نظر میاید که همه چیز ثبت و ضبط میشود و چیزی قابل پنهان کردن نیست، اما هنوز هم متدهایی که 70 سال پیش جورج اورول در کتاب 1984 به تصویر کشیده قابل اجراست و هر روز پیش چشم ما تاریخ از نو بازنویسی میشود.

    راستش را بخواهید اوضاع قضاوت افکار عمومی هم خیلی بهتر از اوضاع قضاوت تاریخ نیست. این روزها اینقدر کانالهای اطلاع رسانی زیاد و سرعت گردش اخبار بالا رفته است که حکومتها به سهولت میتوانند افکار عمومی را به تسخیر خود درآورند و سیاه را به جای سفید و روز را به جای شب قالب کنند. جوامع خیلی سریع دوقطبی میشوند و ارتش سربازان دیجیتال به جان هم میافتند و چیزی که این وسط فراموش میشود همان حقیقت و هویت موضوع است. همینجاست که جورج اورول میگوید: جنگ صلح است، آزادی بردگی است، نادانی توانایی است.

    غمگینم و سرخورده از این چرخه جهالت و بدبختی که هر لحظه یکدیگر را قویتر از قبل میافرینند. از اینکه پایش که بیافتد میبینی نزدیکترین و همفکرترینها هم میتوانند سر یک پیچ حقیقت واضحی را نبینند و تو هر روز باید سر در گریبانتر بشوی و حقیقت هر روز در گذر تاریخ کمرنگتر و کمرنگتر میشود.  

  • از رنجی که رهایمان نمیکند

    از رنجی که رهایمان نمیکند

    دو سال و نیم پیش بود که اول بار میرخان را دیدم و از آن روز صدها بار توضیح داده ام که آن کلیپ کذایی کاملا تصادفی ضبط شده و سناریویی در کار نبوده است. دهها بار به آدمهای دور و نزدیک توضیح داده ام که چرا هیچ کاری نمیشود کرد و این داستان هنوز هم هرازگاهی سر از جایی درمیاورد. بعضی وقتها که به آن مجتمع میروم میرخان را میبنیم که بزرگ شده ولی آشش همان آش است و کاسه اش هم همان و آخرین بار هم روز تولدم بود که به خودم به جشن کوچکی که داشتیم بردمش.

    هر چه هست از عوارض دنیای دیجیتال است که محتوی را که تولید کردی دیگر صاحبش نیستی و دکمه سبز و قرمزی هم برای حرکت یا توقفش برایت وجود ندارد. یک روز در موسیقی فرامرز اصلانی، یک روز در افتتاحیه یک خیریه و یک روز در افتتاح یک شبکه خبری! دیشب اما میکس آهنگ بچه های کار از تتلو باعث شد که کلیپ بسیار تاثیرگذارش را ببینم. حیف از امیر تتلو با آنهمه استعداد که در هزارتوی سیستم استعدادکش کشور ما کسی بالای سرش نبود تا درست و غلط را نشانش بدهد.

  • بنیاد کودک

    بنیاد کودک

    بنیاد کودک، تلاشی برای غلبه بر تاریکی

    نوشتن همیشه برای من کار آسان و دلپذیری بوده است اما اینبار بسیار دشوار است. دلیلش هم به سادگی این است که حرفهایی که نمیتوانم بزنم از حرفهایی که میتوانم بزنم بسیار بیشتر است. چیزی که میتوانم بنویسم این است.

    جایی هست به نام بنیاد کودک، کارش این است که بچه­ های با استعداد را در محرومترین جاهای کشور شناسایی میکند و به آنها کمک میکند تا ترک تحصیل نکنند. روش کار بنیاد کودک این است که هر کودک نیازمند کمک را به یک پشتیبان خاص تخصیص میدهد (مقدار کمک میتواند از 50 هزار تومان ماهانه باشد) و 6000 نفر از 11 هزار نفر کودکان تحت پوشش بنیاد تحت پوشش هموطنان خارج نشین، بخصوص ایرانیان ساکن آمریکا بوده ­اند.

    حالا بنیاد کودک به کمک نیاز دارد! (لینک ویدیو) بیش از همیشه، دلیلش این است که تحریمها چنان شدید شده ­اند که امکان رساندن کمکهای جمع شده در خارج از ایران به دست بنیاد وجود ندارد! نتیجه این که 6000 کودک در معرض محرومیت از همین پشتیبانی ناچیز بنیاد کودک قرار گرفته­ اند.

    سالها پیش ما در شرکت ساعی قرار گذاشتیم که هر همکاری به جمعمان اضافه میشود یک نفر به تعداد کودکان تحت پوشش اضافه کنیم و چقدر سعادتمند بودیم که این عدد از 100 نفر هم عبور کرد. همیشه این موضوع را در محافل عمومی با افتخار گفته ام و حتی اگر متهم به ریاکاری و نمایش بشوم هم برایم مهم نیست، چه ریاکاری بهتر از کمک به رشد آگاهی؟ برای انتخاب بنیاد دلایل فلسفی و اجرایی خودمان را داشتیم و هنوز هم داریم که جای برشمردن آن اینجا نیست همینقدر بگویم که امروز اگر بگذاریم مداد از دست این بچه ­ها بیافتد، فردا کسی چیزی به دستشان خواهد داد که تاریکیهای جامعه را بیشتر خواهد کرد.

    اگر امکانش را دارید دریغ نکنید. در تاریکی چراغی روشن کنیم.

    پیام بنیاد

    ۶۰۰۰ دانش‌آموز در خطر احتمالی ترک تحصیل هستند. فقط به دلیل از دست دادن همیاران مقیم خارج از ایران به علت  تحریم یک جانبه آمریکا و عدم امکان انتقال وجه از دفتر امریکا به ایران. نمی‌دانیم چه اتفاقی برای این ۶۰۰۰ دانش‌آموز خواهد افتاد اگر کماکان مورد حمایت بنیادکودک قرار نگیرند. اما بنیادکودک همواره به مهربانی شما دلگرم است تا بتواند این دانش‌آموزان با استعداد کم‌ برخوردار را با همیاری شما در کلاس‌های درس حاضر نگه دارد.

    021-42510

     

  • ما خودمان انتخاب کردیم

    ما خودمان انتخاب کردیم

    ورزش تنها حوزه ­ای است که در آن نمیتوان سوءمدیریت و گندکاری را لاپوشانی کرد و دیر یا زود ( و معمولا خیلی زود) تشت رسوایی از بام فرو میافتد. در این چند ماه اخیر کارلوس کیروش، برانکو ایوانکوویچ، مارک ویلموتس، مصطفی دنیزلی و همانطور که دیشب در خبرها آمده بود استرا ماچونی که مربیان مشهور شاغل در فوتبال کشور بودند هر یک به طریقی فدراسیون فوتبال و تیمهای متبوعشان را سرکار گذاشته و غزل خداحافظی خواندند. هر کدام هم چند میلیون یورویی مطالبات دارند که به زودی فیفا آن را با جرایم مربوطه از پس یقه مدیران با کفایت ایرانی خارج خواهد کرد.

    حداقل در دو مورد برانکو و استراماچونی که مربیان پرسپولیس و استقلال بودند، مردم با حیرت نظاره­ گر این بودند که چگونه این مدیران عاشق خدمت توانستند کار را به جایی برسانند که این دو مربی بسیار موفق و بی حاشیه علیرغم کسب موفقیتهای کم نظیر تقریبا از کشور فرار کنند و تیمهایشان را قال بگذارند.

    این داستان منهای اینکه دوز بسیار پر رنگی از سوءمدیریت حضرات را در بردارد، یک نکته کنکوری هم دارد که قصدم از این نوشتار توضیح دادن آن است.

    هر کسی که در این دوسال اخیر تجربه حداقل یک مورد انتقال پول به یک حساب خارجی را داشته باشد میداند که در کیس این پرداختها به مربیان نامبرده، فراهم کردن پول مورد نیاز آسانترین بخش کار برای مدیران نالایق مربوطه بوده است. اصل مطلب مربوط به این است که چگونه پول را به دست طرف برسانند.

    در یک کشور نرمال که به قول آن ظریف جگرسوز، مردمش مانند ما انتخاب نکرده ­اند که غیر آدمیزاد زندگی کنند، باشگاه مربوطه پس از فراهم کردن پول و به استناد قرارداد فیمابین مورد تایید فیفا، از حساب بانکی خودش درخواست انتقال پول به حساب شخصی مربی را خواهد کرد. آن بانک هم در کمتر از 48 ساعت کارش را انجام میدهد و خلاص! اما در مورد مایی که خودمان!!!!!!!!!!! انتخاب کرده ­ایم که اینجوری زندگی کنیم!!!! (لینک مصاحبه حضرت وزیر مربوطه) موضوع این است که باشگاه مادر مرده وقتی معادل مبلغ ریالی پرداخت به مربی را فراهم میکند باید از حساب باشگاه یک چک در وجه یک صراف بکشد و ریال را به حساب او واریز کند، بعد صراف مربوطه از یکی از حسابهای شرکتی یا شخصی خودش در یک جای دنیا تلاش کند به حساب شخصی آن مربی پول واریز کند!

    مشکل اینجا پیش میاید که در آن جاهای دیگر دنیا که نرمال زندگی میکنند وقتی مبلغی قرار است به حساب یک شخص واریز شود بانک از او سوال میکند که این پول چرا به حساب شما میاید؟ طرف هم باید توضیح بدهد که مثلا من با باشگاه پرسپولیس ایران قرارداد دارم! بعد آن بانکدار مادر مرده کروات یا ایتالیایی میگوید خب عزیزم چرا پس حسن علی جعفر از شاخ آفریقا دارد به حسابت پول میریزد؟ بعد مربی باید بگوید چون ایرانیهای عزیز انتخاب کرده ­اند که به سیستم بانکی دنیا وصل نباشند، بعد بانکدار مربوطه توجهش به این جلب میشود که اووووووووووه شت! اینها تحریم هستند و هر گونه کاری که به ایران مربوط باشد را نمیشود انجام داد والا ترامپ پدرمان را میسوزاند.

    در مطلوبترین سناریویی که بانک مربوطه راضی به همکاری شود به مربی عزیز میگوید که باید یک قرارداد نصفه و نیمه با حسن علی جعفر (کسی که از طرف صراف ایرانی مسئول پرداخت شده) امضا کنی که هیچ ربطی هم به ایران و ایرانی نداشته باشد تا من بتوانم پول را قبول کنم. طبیعی است که این دوست عزیز مربی ما این کار را نخواهد کرد و از آن طرف هم در عصر دیجیتال زیر 2 ثانیه طول خواهد کشید که هر کسی در اداره دارایی آمریکا یا بانک طرف بفهمد که این آقا محل درآمدش کجاس! واقعا هم قبول کنید کمی سخت است که سرمربی باشگاهی با 30 میلیون طرفدار باشی و بشود موضوع را اینگونه جلوه داد که شما برای حسن علی جعفر در شاخ آفریقا ساختمان میسازی!  نتیجه هم این میشود که پروانه مربیگری آقای ایتالیایی را فیفا معلق میکند.

    در نتیجه میخواستم بگویم که درست است که مدیران دولتی ایرانی اسطوره­ های خدمت و جانفشانی هستند و همواره در حال رقابت با گونی سیب زمینی هستند اما استثناء در این مورد آدرس را داریم اشتباه میرویم! مقصر کسانی هستند که اوضاع را به این جا رسانده ­اند که حداقل امکان برای یک زندگی آبرومندانه در دنیا را از ما گرفته ­اند.

    این چند سال اخیر هر روزمان با موضوعاتی این چنین روبرو بوده ­ایم که یک فرد یا شرکت خارجی تصمیم به خروج از بازار ایران گرفته است. از هواوی و توتال و فولکس واگن و پژو و رنو بگیر تا شرکت چیز کیک اماراتی ( به جان مادرم شوخی نمیکنم! مدارکش را دارم ولی نمیتوانم پابلیش کنم) خسارتهای این موضوعات هم در ابعاد میلیارد دلار است منتها چون در سایر حوزه ­ها شفافیت به اندازه ورزش نیست (بخوانید اصلا شفافیت وجود ندارد) سر و صدای کار درنمیاید! واقعا کسی نخواهد فهمید که چگونه یک شرکت فعال صنایع فلزی 3 میلیون یورو پول به یک شرکت اروپایی داد و آن شرکت نه تنها نرم ­افزار فروخته شده را فعال نکرد که پاسخ مکاتبات آن شرکت چند هزار میلیارد تومانی ایرانی را هم نداد.

    فقط یک مورد تصمیم یک شرکت اروپایی ارائه دهنده یک سیستم مهم برای خروج از ایران بیش از 100 میلیون دلار خسارت در برداشته است و مدیران آن شرکت همچنان در حال التماس برای تمدید لایسنس سیستم و رفتن از این ستون به آن ستون هستند!

    دهها مثال دیگر از این موارد را میتوانم اینجا بیاورم که خساراتش برای اقتصاد ایران صدها برابر ماجرای این مربیان دست چندم فوتبال دنیا است اما کسی حتی از آنها خبر هم ندارد و شاید حتی برای کسی مهم هم نباشد اما خب بالاخره هر چه که نباشد ما خوددددددددددددددمان انتخاب کرده ­ایم!

  • مرغ سحر، ناله سر مکن

    مرغ سحر، ناله سر مکن

    پنداری که هر ده سال یکبار تقدیر ما این است که سوگوار شوری بخت خود باشیم. تلخی روزهای اخیر را به هیچ قند و عسلی نمیتوان فراموش کرد.

    ده سال پیش این ترانه از عالیجناب همای که درآمد هر بار که می شنیدمش اندک تسکینی بود و مرهمی و در این ابری روزهای اخیر هم بدجوری مناسب است.

    پیشنهاد میکنم ویدیوی این اجرای بی نظیر را روی اسکرین بزرگ تماشا کنید.

    مرغ سحر ناله سر مکن
    دیدگان خسته تر مکن
    ما ز آه و ناله خسته ایم
    ما غمین و دل شکسته ایم
    گوشمان ز ناله کر مکن
    ناله سر مکن
    نغمه های شادمانه خوان
    صد سرود جاودانه خوان
    با نوای عارفانه خوان
    از بهار عاشقانه خوان
    عمر مانده را این چنین هدر مکن
    ناله سر مکن
    ظلم ظالمان همیشه هست
    جور بی عنان همیشه هست
    مکر دشمنان همیشه هست
    ظلم ظالمان همیشه هست
    بر دهان ظالمان بزن
    از گناهشان گذر مکن
    ناله سر مکن
    صورت ار به سیله رنگ خون کنید
    به که راز خود زدل برون کنید
    پیش دشمنان گلایه چو میکنی
    دشمنان خویش را خبر مکن
    ناله سر مکن
    مرغ سحر ناله سر مکن
    ناله سر مکن ، ناله سر مکن

  • بمب یک عاشقانه | نوشتاری از الیانا تقوی

    بمب یک عاشقانه | نوشتاری از الیانا تقوی

    جنگ ایران و عراق، جنگی که هشت سال بزرگ و کوچک و زن و مرد را آواره زیرزمینهای خانه هایشان کرد. خدا خدا کردن زن ها و مرد ها گوش دیوار ها و زمین و زمان را کر کرده بود، همه در ذهن و قلبشان یک تَرس آشکار داشتند، ترس از دست دادن عزیزشان!

    مبادا آژیر قرمز که تمام شد شاهد بیرون کشیدن عزیزشان از زیر آوار باشند! چیزی به نام غرور در کار نبود، غروری که این روز ها همه را تا خِرخِره در لجن فرو برده، حرفها با ارزش تَر از طلا بودند. مثل دوستت دارمی که هنگام لرزیدن دست از ترس بمبارانهای شبانه در گوش دختر همسایه گفته میشد.

    حتما نباید حمله شود، حتما نباید آدمها به جان هم بیوفتند، حتما نباید هر شب از ترس اینکه نکند تا دو دقیقه دیگه با یک موشک یکی راهی بهشت شود و دیگری راهی جهنم به زبان بیاوریم حرفهای ناگفته را. حرف بزنید!

    ما از جنگ در امانیم، اما از کائنات بی خبر، شاید همین الان، همین لحظه، هر یک از ما نفسهای آخرمان را بکشیم. خیلی زود دیر میشود، زود تَر از چیزی که نه در قلم گنجانده میشود و نه در منطق آدمیزاد!

    حرف بزنید، فریاد بزنید، دستی به سر و روی حرفهایی که چندین و چند سال است گوشه دلتان خاک خورده است بکشید.

    پانوشت  

    هنگام شنیدن یک موسیقی زیبا، تماشای یک منظره نفس گیر یا تجربه یک حس سبک باید حرف نزد، باید سکوت کرد و لذت برد حتی نباید تحسین کرد چون از شکوه آن زیبایی میکاهد، من اما نمیتوانم پیمان معادی را تحسین نکنم که فیلمی ساخته که کسی را که 17 سال بعد از تمام شدن آن کابوسهای شبانه ما تازه به دنیا آمده اینچنین تحت تاثیر قرار داده که 32 سال بعد میتواند چنین قلمی براند. این نوشته من نبود! دخترم الیانا تقوی پس از تماشای فیلم بمب یک عاشقانه، آنرا نوشته است.

  • الیانا و ملک الشعرای بهار

    الیانا و ملک الشعرای بهار

    داشتم در لابلای فایلهای قدیمی دنبال چیزی میگشتم که این ویدیو را پیدا کردم. روزی که داشتم با الیانا حفظ کردن این شعر از ملک ­الشعرای بهار که در ویدیو می­بینید را تمرین میکردم، لاجرم خبر نداشتم که هفت هشت سال بعد بومرنگ ماجرا گریبانم را خواهد گرفت.

    آن روزها الیانا به کلاس اول میرفت و تازه داشت چیزی به نام مدرسه را مزمزه میکرد و خیلی هم خوشحال بود و البته که معنی این شعر را هم نمیفهمید اما در عوض امروز که کلاس نهم است نه تنها معنی این شعر را خیلی خوب میفهمد بلکه خودش هم دو تا دفتر صدبرگ، شعر و مقاله و فحش و فضیحت در نقد مدرسه و معلمها و نظام آموزشی برای من می­سراید.

    نتیجه هم اینکه کلا کمتر مدرسه میرود و بعضی وقتها با هم درسها را مرور میکنیم و او بیشتر وقتش را به هنر، آموزش زبان و مطالعه و کارهایی که دوست دارد میگذراند.

    اگر اندک سروکاری با نظام آموزش و پرورش داشته باشید حتما متوجه شده ­اید که وضعیتش چقدر از بقیه جاهای مملکت بدتر و اوضاعش خرابتر است. کاری به جزییات ندارم اما در یک کلام، برای تخریب آینده یک ملت هیچ روشی بهتر از از کار انداختن نظام آموزش و پرورش نیست.

    پانوشت: انگلیسیها میگویند: مراقب باش چی آرزو میکنی شاید برآورده شد! توصیه من اما این است که مراقب باشید به بچه ها چی یاد میدهید! شاید واقعا یاد گرفتند و به کار بستند آنوقت نمیدانید که چه خاکی بر سر بریزید.

  • همین است زندگی

    همین است زندگی

    یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

    با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

    با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه

    ای رود سربه زیر! همین است زندگی

    تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار

    دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

    برگِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید

    این «رنج» دلپذیر همین است زندگی

    پرواز در حصار، فروبسته حیات

    آزاد یا اسیر، همین است زندگی

    چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن

    لبخند ناگریز، همین است زندگی

    دلخوش به جمع‌کردن یک مشت آرزو

    این شادی حقیر همین است زندگی

    با اشک سر به خانه دلگیر غم زدن

    گاهی اگر چه دیر، همین است زندگی

    لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو

    از ما به دل مگیر، همین است زندگی